.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Monday, April 12, 2004

خاطرت يک وبگرد از خود جهنم - قسمت دوم

روی پل با زحمت حرکت ميکردم تا بتونم آدم های ديگه را هم ببينم.کلی هم آدم های مشهور اونجا بودند تو راسته فلسطينی ها شيخ ياسين و ابو عباس را ديدم که يک عالمه چشم و گوش و دست و پا و اعضای ديگه که بعضی هاش گفتن نداره. دورشون جمع شده بودند و مشغول شعار دادن بودند و داشتند خواهر و مادر اسرائيلی ها رو رديف ميکردند.

از اين تعداد اعضای مختلف بدن که هر کدام واسه خودشون راست راست راه ميرفتند و شعار ميدادند خيلی تعجب کردم. يکيشون رو که نميخوام بگم کدوم عضو بود ولی قشنگ مشخص بود که يک عرب واقعی است، کشيدم کنار و با کلی من من کردن و خجالت ازش پرسيدم که قضيه اين همه آدمای يک عضوی چيه. عضو شريف برگشت و با يک نگاه که از صد تا فحش بدتر بود گفت : چيه بچه سوسول ! جانباز %۹۸ نديدی.

وقتی ديد من هنوز مثل خري که به نعل بندش نگاه ميکنه گيجم، ادامه داد : ما همه بچه های عمليات استشهادی هستيم. اينجا هم برنامه داريم که تا چند ساعت ديگه به اين شهرک يهوديای اونور پل حمله کنيم. تو دلم گفتم بيچاره اونايی که قراره تو بهشون حمله کنی.

از اونجا حرکت کردم و يک مقدار جلوتر ديدم يکی کنار پل ايستاده و داره گلاب به روتون بالا مياره. رفتم جلو که کمکش کنم ولی تا شناختمش خشکم زد. يارو سعيد خودمون بود.

ادامه دارد