.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Wednesday, November 10, 2004

چگونه فولاد آبديده شد

برای مانی که آمدنش عشق آورد و رفتنش اراده

مانی جان سلام!
تو من را نمی شناسی. من يکی از دوست های پدرت، مهدی هستم. می دانم که اين چند هفته ای که اينجا بودی خيلی بهت خوش نگذشت. از اين بابت متاسفم و می خواهم بدونی که هيچ کدام از ما دلش نمی خواست که به تو اينقدر سخت بگذره. ولی علارغم تمام اين سختی ها دوست دارم بهت تبريک بگم. تبريک به اين خاطر که تو توی ۳۵ روز زندگيت بيشتر از ۳۵ سال خيلی ها مفيد بودی و موثر. تبريک به خاطر اينکه با تولدت عشق و پيوند پدر و مادرت را ابدی کردی و هميشگی و با رفتنت فولاد وجودشان را چه خوب گر دادی و آتش زدی تا آبديده شوند.

بدون که آنها هر سال تولد تو را جشن می گيرند چرا که تولد تو تولد عشق و پيوند ناگسستنی است ميانشان؛ ولی هيچ وقت برای رفتنت سوگواری نخواهند کرد چرا که روز رفتن تو روز آغاز دوباره است. روز به خاک پيوستن تو روز از خاک برخاستن آنهاست و روز دوباره ساختن. روزی که از اين پس هر سال به سراغت خواهند آمد و تو را در لذت پيروزی و موفقيت های سال قبلشان شريک می کنند.

به اميد ديدار
دوست تو از اين دنيا