.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Thursday, February 26, 2004

جشن فارغ التحصيلی - قسمت ششم

بعد از اين داد و فريادها يارو افسره پرونده ما رو داد دست گروهبان چراغ علی و گفت که پروندشون رو تکميل کن و بفرستشون قرارگاه منکرات که اونجا بفهمند که يک من ماست چقدر کره داره. ما هم هر چی سعی کرديم که به افسره بفهمونيم که به خدا ديگه مقدار کره و پنير ماست روفهميديم به خرجش نرفت که نرفت. همه چی داشت به بدترين شکل ممکن پيش ميرفت و با توجه به اينکه صحبت قرارگاه منکرات تو خيابون ترکمنستان شد تقريبا مطمئن شديم که ديگه حد اقل شلاق رو شاخشه. جالب اينجا بود که افسره به اين گروهبان چراغ علی قصه ما دستور تکميل پرونده را داده بود و من واقعا نميدونم که گروهبانه ديگه ميخواست چه جوری پرونده رو تکميل تر کنه. چون بنده خدا هر انچه اتهام لازم بود برای اينکه يکی رو اعدام کنند به ما بسته بود و ديگه جايی برای چيز ديگه نذاشته بود. مگه اينکه ميخواست دزدی و چاقوکشی و قاچاق بهمون ببنده که چون اين کارها اصولا تو ايران خيلی جرم محسوب نميشه ميدونستيم که ديگه از نظر پرونده الحمد الله به اندازه ای که بکشنمون تکميل هستيم. به هر حال گروهبان ما رو هدايت کرد به سمت بيرون ساختمان دم مستراح توی حياط و گفت بايد اينجا بايستيد تا کارتون رو بکنم و بريم. و تازه اون موقع بود که فهميدم که اين داستان هايی که ملت راجع به شکنجه و اين چيزا ميگن يعنی چی. يعنی اينجوری بهتون بگم که خدا برای دشمناتون هم نخواد. شکر به روتون، يه جور بويی بود، يه جور بويی بود که مثل اينکه هفتاد ميليون ملت ايران همگی يکی يه دونه طاقار ترکيب بادمجون گنديده و تن ماهی خراب و آبگوشت چرب با دنبه رو خوردند، روشم يه دو دست کله پاچه زدند بعدشم همگی تنگشون گرفته و گفتند کجا بريم تخليه، جواب امده عين اين آگهی های تلويزيون که "قلهک ، قلهک، بله کلانتری قلهک"(با صدای حسين باقی مثل وقتی که داره آگهی صندوق قرضالحسنه حضرت کی کيک رو ميخونه). خلاصه وضعيت به جايی رسيده بود که ميگفتيم قربون بوی دهن گروهبان چراغ علی ای کاش می آمد و هزار بار ها ميکرد تو صورتمون ولی اينجا وای نميستاديم.
حالا اينا به کنار، نميدونم برنامه ريزی کرده بودند يا بد شانسی ما بود که تمام کلانتری هم تنگشون گرفته بود و يک بند اين مستراح پر بود از آدم الحمد الله همه هم ماشاالله خوش صدا. بی اختيار ياد برنامه های نور و صدا که چند جا اجرا ميشد افتادم با اين تفاوت کوچيک که برنامه ما بو و صدا بود.
به هر دری هم ميزديم که بتونيم يه جوری جامون رو عوض کنيم نمی شد. سربازه که جلوی در نگهبانی ميداد بيخياله در شده بود و مشغول پاييدن ما بود. به محض اينکه يواشکی بين خودمون و مستراح چند قدم فاصله ميداديم با سر علامت ميداد که برگرديد.
توی اين فکر بوديم که چه جوری از اون مخمصه فرار کنيم که رفقای قالپاق دزدمون رو هم آوردند همونجا. فهميديم که اينجا برزخيه که همه خلافکارا قبل از رفتن به جهنم بايد ازش عبور کنند. بگذريم، دو تا خلافا که آمدند سر صحبت رو باهشون باز کرديم. فهميديم که وقتی که داشتند ضبط يه ماشين مدل بالا رو تو فرشته در می آوردند گير افتادند. خيلی هم شاکی بودند چون ميگفتند اصلا سابقه نداشته که کارشون اين همه طول بکشه. ميگفتند ما هميشه يه ساعته کارمون اينجا انجام ميشد بعدشم ميفرستادنمون زندان. ميگفتند که خيلی سرويس کلانتری بد شده. سابق اين همه معطلی نداشت، تازه رو حساب آشنايی هميشه يه چايی چيزی هم ميدادند. ما چون فکر کرديم که يک مقدار از معطليشون به خاطر ما بوده ازشون معذرت خواهی کرديم. بعدش که يه خورده باهاشون حرف زديم و رفيق تر شديم بهشون پشنهاد کرديم که شغلشون رو عوض کنند. من بهشون گفتم مگه بيکاريد اينقدر دردِ سر و خطر به جون خود تون ميخريد واسه چندر غاز هيچ پشتيبانی هم نداريد. شروين گفت چرا قاطی بچه های انصار نمی شيد. همه چيزتون جوره قيافشو نداريد، که داريد. جربزشو نداريد، که داريد. تيپشو نداريد، که داريد. چاقوشو نداريد، که داريد. ديگه چی ميخواهيد. يکيشون گفت نه آقا الان ما بيزنس خودمون رو داريم کجا حالا پاشيم بريم کار حقوق بگيری. من گفتم د اشتباهتون همينجاست؛ اولا که حقوق با مزاياست، بعدشم بازنشستگی داريد. به غير از اون کار با کلاسه، مرد حسابی سروری ميکنی؛ بعدشم کلی در آمد زير ميزی داره. ميدونی اگه روزی چهار تا بچه سوسول بگيری و ارشاد کنی و ول کنی از هر کدوم چقدر ميسازی. خلاصه داشتيم قانعشون ميکرديم که گروهبان چراغ علی اومد.
ادامه دارد