جشن فارغ التحصيلی ـ قسمت پنجم
داستان به اونجا رسيد که گروهبان چراغعلی از خر شيطون پائين نيومد و ما رو برد کلانتری قلهک. حالا ساعت شده ۱۲ شب که ما چهار تا پسر و دو تا دختر وارد کلانتری شديم.
سرباز ما رو واستوند گوشه حياط و دخترها رو هم برد سمت ديگه حياط و گفت که صبر کنيد تا افسر نگهبان صداتون بزنه.درسته که پروندمون به خاطر درگيری با پليس احتمالا سنگينتر ميشد و بنا به تجربه هم ميدونستيم که الان گروهبانه همه چيزو ده تا هم ميگذاره روش که پروندمونو سنگينترکنه، ولی از طرفی هم خيالمون راحت بود که با پارتی هايی که داريم خيلی اذيتمون نميکنند. از طرف ديگه پيش خودمون فکر ميکرديم که يارو افسر نگهبانه ديگه حد اقل ديپلمو داره و هر کاری هم بخواد با ما بکنه حداقل احتراممون رو نگاه ميداره.
توی اين فکر و خيالات عبس و بيهوده بوديم که صدامون زدند. ما چهار تا پسرا رفتيم توی اتاقِ افسر نگهبان و دخترها بيرون موندند. توی اتاق دو تا ميز بود پشت يکيش يه نفر با لباس فرم نشسته بود و پشت اون يکی کسی نبود. سه تا صندلی هم توی اينور اتاق بود که دو نفر نشسته بودند که بندگان خدا ديگه آخر قيافه خلاف بودند و ما بعدا فهميديم که در حال دزدی ضبط ماشين دستگير شدند. البته طفلکا رو خدا طوری ستم کرده بود به قيافه هاشون که اگه با لباس سلطنتی توی کاخ باکينگهام کنار ملکه اليزابت هم ميديديشون باز هم در جا ميتونستی که تشخيص بدی اينا نسل اندر نسل به شغل شريف دزدی و جنايت مشغول بودند و البته با پيشرفت تکنولوژی به مشاغل سازنده تر و شرافتمندانه تر نظير ضپط دزدی و قالپاق دزدی رو آوردند.
بگذريم، گوشه اتاق واستاده بوديم و داشتيم توی ذهنمون جلو عقب ميکرديم که چی بگيم و چه جوری حرف بزنيم که يارو افسره بفهمه ما دکتر مهندسيم و سوء تفاهم شده و با بردن يکی دو تا اسم آشنا به عنوان پارتی قضيه رو فيصله بديم که گروهبان چراغعلی با يه لباس شخصی وارد اتاق شدند اولش فکر کرديم که اونی که با گروهبان وارد شد همدست اين دو تا خلافاست و الان مياد و رو صندلی سوم بغل دست اينا ميشينه. ولی اشتباه کرده بوديم يارو خود افسر نگهبانه بود و رفت و صاف نشست پشت ميز افسر نگهبان. ما رو ميگی،با ديدن قيافه يارو هر چی داستان تو ذهنمون درست کرده بوديم يادمون رفت. آخه يارو از نظر تيپ و قيافه يه سور زده بود به اون دوتا ضبط دزدای بنده خدا . با تمام اين حرفها هنوز سعی ميکردم به خودم اميد بدم که يارو علارقم قيافه ستمش به ما حال ميده. ولی
گروهبان چراغعلی شروع کرد به شرح ماجرا از نظر خودش و ديگه هر چی دلش ميخواست به ما بست از بازی با نواميس مردم در ملاء عام تا رابطه نامشروع و تحريک و تشويش اذهان عمومی با ايجاد درگيری با پليس و ضرب و شتم پليس و همين طور حمل نوار های غير مجاز. که اين آخری رو که ديگه از اساس داش خالی می بست. چون که از اونجايی که ما پيش بينی برخورد با يه سيفونی مثل اينو ميکرديم فقط تو ماشين دو تا نوار گذاشته بوديم که اونها هم مجاز بود. يکيش بيژن بيژنی بود که آهنگ نوايی رو خونده بود و بهش در کمال ناباوری مجّوز داده بودند و ديگه آخر موزيک پاپ دوران خودش بود و چه بسيار اسلام ها که با اين آهنگ به باد نرفت . اون يکيش هم آلبوم اکسيژن جان ميشل ژار بود که خود تلويزيون و راديو روزی ۱۸۰۰ مرتبه ميگذاشتنش. دخترها هم که اصلا نوار نداشتند. ولی با همه اين حرفها ما نگران اين تهمت آخر يارو نبوديم چون با همون اتهام های قبلی راحت ميتونستند مارو اعدام کنند. خلاصه افسر نگهبانه يه نگاهی به ما کرد که زهرمون ترکيد و گفت خوب چی داريد بگيد.
شروين که هنوز سعی ميکرد که فکر کنه امروز با بالاترين نمره دکتر شده و به مناسبت فارغ التحصيليش تمام تهران بايد جشن بگيرند و از پايان نامه عاليش قدر شناسی کنند شروع کرد به سخنرانی که، جناب سروان شما انسان تحصيل کرده ای هستيد و ما هم رو خوب درک ميکنيم چون ما هم همه دکتر و مهندسيم و.
يکهو افسر نگهبانه پريد تو حرفش و داد زد: خفه شو! خودت رو با ما شهيد داده ها و جبهه رفته ها يکی نکن شما لات و لوتا که تو پول و کثافت غرقيد حق نداريد خود تون رو با ما ملت يکی کنيد و... .
آقا ما رو ميگی، خيلی شانس آورديم زير پامون سيل راه نيفتاد. اين همه سال تو درگيری با اين جماعت تا حالا به يه همچين مخمصه ای نخورده بوديم. يارو با حرفايی که ميزد يه جورايی اساسی هم گند زد به ما و هم گند زد به خانواده بيچاره شهيدا و جانبازا.
از طرف ديگه بيشتر از همه ماتحتمون از اين ميسوخت که تمام مدتی که ما گوشه اتاق واستاده بوديم و ياروافسره سر ما داد ميزد اون دو تا خوشگلای قالپاق دزد عين دو تا جامعه شناس و روان شناس خبره پاشون رو انداخته بودند بودند روی پاشون و سرشون رو به علامت تاييد جناب سروان ولابد تاسف بابت وجود انگل هايی مثل ما در جامعه تکان ميدادند. و اونجا بود که با تمام وجود مفهوم اين ضرب المثل شيرين فارسی رو فهميدم که ميگه: کسی که به ما نريده بود کلاغ کو... دريده بود.
ادامه دارد
سرباز ما رو واستوند گوشه حياط و دخترها رو هم برد سمت ديگه حياط و گفت که صبر کنيد تا افسر نگهبان صداتون بزنه.درسته که پروندمون به خاطر درگيری با پليس احتمالا سنگينتر ميشد و بنا به تجربه هم ميدونستيم که الان گروهبانه همه چيزو ده تا هم ميگذاره روش که پروندمونو سنگينترکنه، ولی از طرفی هم خيالمون راحت بود که با پارتی هايی که داريم خيلی اذيتمون نميکنند. از طرف ديگه پيش خودمون فکر ميکرديم که يارو افسر نگهبانه ديگه حد اقل ديپلمو داره و هر کاری هم بخواد با ما بکنه حداقل احتراممون رو نگاه ميداره.
توی اين فکر و خيالات عبس و بيهوده بوديم که صدامون زدند. ما چهار تا پسرا رفتيم توی اتاقِ افسر نگهبان و دخترها بيرون موندند. توی اتاق دو تا ميز بود پشت يکيش يه نفر با لباس فرم نشسته بود و پشت اون يکی کسی نبود. سه تا صندلی هم توی اينور اتاق بود که دو نفر نشسته بودند که بندگان خدا ديگه آخر قيافه خلاف بودند و ما بعدا فهميديم که در حال دزدی ضبط ماشين دستگير شدند. البته طفلکا رو خدا طوری ستم کرده بود به قيافه هاشون که اگه با لباس سلطنتی توی کاخ باکينگهام کنار ملکه اليزابت هم ميديديشون باز هم در جا ميتونستی که تشخيص بدی اينا نسل اندر نسل به شغل شريف دزدی و جنايت مشغول بودند و البته با پيشرفت تکنولوژی به مشاغل سازنده تر و شرافتمندانه تر نظير ضپط دزدی و قالپاق دزدی رو آوردند.
بگذريم، گوشه اتاق واستاده بوديم و داشتيم توی ذهنمون جلو عقب ميکرديم که چی بگيم و چه جوری حرف بزنيم که يارو افسره بفهمه ما دکتر مهندسيم و سوء تفاهم شده و با بردن يکی دو تا اسم آشنا به عنوان پارتی قضيه رو فيصله بديم که گروهبان چراغعلی با يه لباس شخصی وارد اتاق شدند اولش فکر کرديم که اونی که با گروهبان وارد شد همدست اين دو تا خلافاست و الان مياد و رو صندلی سوم بغل دست اينا ميشينه. ولی اشتباه کرده بوديم يارو خود افسر نگهبانه بود و رفت و صاف نشست پشت ميز افسر نگهبان. ما رو ميگی،با ديدن قيافه يارو هر چی داستان تو ذهنمون درست کرده بوديم يادمون رفت. آخه يارو از نظر تيپ و قيافه يه سور زده بود به اون دوتا ضبط دزدای بنده خدا . با تمام اين حرفها هنوز سعی ميکردم به خودم اميد بدم که يارو علارقم قيافه ستمش به ما حال ميده. ولی
گروهبان چراغعلی شروع کرد به شرح ماجرا از نظر خودش و ديگه هر چی دلش ميخواست به ما بست از بازی با نواميس مردم در ملاء عام تا رابطه نامشروع و تحريک و تشويش اذهان عمومی با ايجاد درگيری با پليس و ضرب و شتم پليس و همين طور حمل نوار های غير مجاز. که اين آخری رو که ديگه از اساس داش خالی می بست. چون که از اونجايی که ما پيش بينی برخورد با يه سيفونی مثل اينو ميکرديم فقط تو ماشين دو تا نوار گذاشته بوديم که اونها هم مجاز بود. يکيش بيژن بيژنی بود که آهنگ نوايی رو خونده بود و بهش در کمال ناباوری مجّوز داده بودند و ديگه آخر موزيک پاپ دوران خودش بود و چه بسيار اسلام ها که با اين آهنگ به باد نرفت . اون يکيش هم آلبوم اکسيژن جان ميشل ژار بود که خود تلويزيون و راديو روزی ۱۸۰۰ مرتبه ميگذاشتنش. دخترها هم که اصلا نوار نداشتند. ولی با همه اين حرفها ما نگران اين تهمت آخر يارو نبوديم چون با همون اتهام های قبلی راحت ميتونستند مارو اعدام کنند. خلاصه افسر نگهبانه يه نگاهی به ما کرد که زهرمون ترکيد و گفت خوب چی داريد بگيد.
شروين که هنوز سعی ميکرد که فکر کنه امروز با بالاترين نمره دکتر شده و به مناسبت فارغ التحصيليش تمام تهران بايد جشن بگيرند و از پايان نامه عاليش قدر شناسی کنند شروع کرد به سخنرانی که، جناب سروان شما انسان تحصيل کرده ای هستيد و ما هم رو خوب درک ميکنيم چون ما هم همه دکتر و مهندسيم و.
يکهو افسر نگهبانه پريد تو حرفش و داد زد: خفه شو! خودت رو با ما شهيد داده ها و جبهه رفته ها يکی نکن شما لات و لوتا که تو پول و کثافت غرقيد حق نداريد خود تون رو با ما ملت يکی کنيد و... .
آقا ما رو ميگی، خيلی شانس آورديم زير پامون سيل راه نيفتاد. اين همه سال تو درگيری با اين جماعت تا حالا به يه همچين مخمصه ای نخورده بوديم. يارو با حرفايی که ميزد يه جورايی اساسی هم گند زد به ما و هم گند زد به خانواده بيچاره شهيدا و جانبازا.
از طرف ديگه بيشتر از همه ماتحتمون از اين ميسوخت که تمام مدتی که ما گوشه اتاق واستاده بوديم و ياروافسره سر ما داد ميزد اون دو تا خوشگلای قالپاق دزد عين دو تا جامعه شناس و روان شناس خبره پاشون رو انداخته بودند بودند روی پاشون و سرشون رو به علامت تاييد جناب سروان ولابد تاسف بابت وجود انگل هايی مثل ما در جامعه تکان ميدادند. و اونجا بود که با تمام وجود مفهوم اين ضرب المثل شيرين فارسی رو فهميدم که ميگه: کسی که به ما نريده بود کلاغ کو... دريده بود.
ادامه دارد
0 Comments:
Post a Comment
بازگشت به صفحه اصلی