.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Tuesday, April 06, 2004

اديبان بلاگ نويس

بچه که بودم عاشق داستانای عزيز نسين نويسنده ترک بودم. يکی از داستاناشو که يادم مونده و خيلی حال ميکردم باهاش راجع به يه جوون بود که الکی الکی افتاد توی يه گروه سياسی ادبی و سر از زندان در آورد.يکی از جاهای باحال داستان آشنا شدنش با اين گروه بود. يه روز بارونی برای اينکه از بارون فرار کنه رفت توی يک کافه و نشست سر يک ميز که چند نفر ديگه هم نشسته بودند. کم کم چند تا ديگه هم ملحق شدند و شروع کردند به شعر خوانی. جماعت دور ميز که ظاهرا همه از قبل هم را می شناختند يکی يکی شعر ميخوندند و بعد از هر شعر باقی افراد سر ميز شروع ميکردند به بهبه و چهچه و تعريف از شعر. تا اينکه نوبت رسيد به اين بنده خدای از همه جا بيخبر که برای فرار از بارون رفته بود تو کافه . اونم بنده خدا علارغم اينکه هی ميگفت که من اينکاره نيستم، ولی ولش نکردند و گير دادند که داری شکسته نفسی ميکنی. خلاصه در نهايت تسليم شد، ولي مشکل اين بود که بنده خدا نميدونست حالا چی بخونه. خلاصه دستشو کرد تو جيبش و دفتر حساب روزانه نونوايی باباش رو در آورد و شروع کرد به خوندن.

پول سه من آرد بدهی به بيوک آدا
۱۵ تا نون نسيه به جيلان حانم
کنجد نداريم ...

و نتيجه سيل کف و سوت و هورا بود برای شاهکار خلق شده .حالا منم اين چند وقت که به خاطر کارهای موج دوم توی وبلاگ ها زياد ميگشتم، از اين دست شاهکارا زياد ديدم. از اون جالبتر کامنت های ۱۰۰ تا به بالای بعضی از اين مشعشعات بود همراه با تحليل و تفسير های آنچنانی. البته بگذريم که نصف بيشتره اين کامنت ها هم اغلب تبليغ های بيربط به موضوع است.
با توجه به جميع اين مسائل و با توجه به اينکه من مرده اينم که ملت برام کامنت بزارند
و ازم تعريف کنند و بگند که من چقدر با سفات و با فهم و کمالاتم و چقدر شعر های پر مفهوم بلدم، بنابراين ميخوام بزنم تو کار شعرای ادبی و عاشقونه که پس زمينه سياسی و اجتماعی و اقتصادی هم داشته باشه و بعدش هم که معلومه چی ميشه ؛ سيل عظيم کامنت های مشتی و احساسی در تحليل شعر های من. وای که چه حالی ميده.
از نظر شعر هم خدا رو شکر کم و کسری ندارم . اولا که دفتر حساب و کتاب پارسال سبزی فروشی بابام رو کش رفتم و کلی شعر تو اون دارم. به غير از اون کلی هم شعرای اندی و کورس و شماعيزاده و اينا رو حفظم که هر جا کم بيارم استفاده ميکنم .خوب، ديگه همه چی رديفِ و ما آماده شعر گفتنيم.
اهان يه چيز ديگه، اسمم هم از اين به بعد هست عسل به جای عليرضا. اينم اولين شعر من.
اين شعر از نوع نوی ترکيبی ۶ بالای ۸ است:

مرزه سی کيلو
۱۵ کيلو ترخون
قائمشهر (شاهی سابق) ۸ کيلو باز
آمنه اخم تو رنج و عذاب منه
تقی فردا بره بازار برا سبزی قرمه
کسی به اين سکينه سلطان ديگه نسيه نده چوب خطش پر شده
آمنه چشم تو جمع شراب منه
حسن آقا حواست باشه اين صادق خرسه را بپايی؛ از دخل کش ميره.
جونم ز دستت آتيش گرفته
دم عيده يادت باشه تقی رو بفرستيم ميدون سبزی پلو و سير دو برابر هميشه بگيره. بره کشونه
مهر تو از دل بيرون نرفته
حسن را فردا بفرست بره به اين کربعلی بغال ديوس بگه اين شيشه شيرا رو صبح به صبح نياره بذاره جلو نرده ما
شب شب شعر و شوره ،شب شب ماه و نوره

نوشته شده توسط عسل در ساعتی که شما به او فکر ميکنيد
باران عشق شما در قلب من (۱۷۵ قطره تا الان)