پاسخی بر يک دفاعيه گزارش گونه
از ديد من گزارش گونه سخن عزيز کامل ترين، منطقی ترين و بهترين پاسخ موافقين نامه جنجالی جمعی از وبلاگ نويسان است. از اينرو پاسخ متين و مستدل به مطلب سخن می تواند تا حد زيادی ابهامات موجود را رفع کند.
سخن:"متن نامه را طبق معمول سه چهار بار با دقت خواندم. در همان اولين جملات ياد نامه ي "ما نويسنده ايم" افتادم؛ نامه اي که يکي دو هفته بعد از انتشارش، چند نفر از امضا کنندگان را به پاي قلم و کاغذ کشاند تا از کرده ي خود اظهار پشيماني کنند، و چند نفر را هم روانه ي دنياهاي ديگر کرد تا عبرت سايرين شوند و نسل نامه نويسان را در ام القراي اسلام بر اندازند."
آيا نامه ای که شما و بسياری چون شما را به ياد نامه معروف "ما نويسنده ايم" می اندازد؛ با توجه به آرايش جديد نيرو ها در ايران و انتصاب دوباره عوامل امنيتی و اطلاعاتی دوران نوشته شدن نامه مورد اشاره در پست های کليدی نمی تواند نگران کننده باشد.
سخن:"معلوم بود کسي که متن اوليه را نوشته واقعا جانش به لب رسيده، خسته است و بغض گلويش را به شدت گرفته. وسط متن سياسي با تمام وجود آتش مي شود، غليان مي کند، مي جوشد، مي خروشد، و در انتها کمي آرام مي گيرد.آنچه مي گويد را قبول دارم و قبول ندارم. حرف دل من هست و نيست. اگر در دوردست ها اين منظره را مي بينم در نزديکي ها اما چيزي نمي بينم. زبانش را، احساسش را، روحش را که لابه لاي کلمات موج مي زند دوست دارم. بعضي جاها تند مي رود، بعضي جاها از خط خارج مي شود، به بعضي چيزها بي مورد اشاره مي کند، به بعضي چيزها اصلا اشاره نمي کند."
آيا نامه ای که به اين شکل احساسی غليان می کند، می جوشد، می خروشد، تند می رود، از خط خارج می شود و اشارات بی مورد می کند را می توان نامه ای مناسب برای امضا و تقديم کردن به ملت ايران دانست.
سخن:"اما مگر من نامه را نوشته ام که در متن ِ آن دنبال عبارات خودم مي گردم؟ اگر قرار بود من اين نامه را بنويسم، اگر قرار بود من مختصات فکري ام را در اين نامه پياده کنم، مسلما متن ِ آن چيز ديگري از آب در مي آمد. اگر بخواهم اين نامه را به طور اساسي به شکلي که درست مي پندارم در آورم همه چيز جور ديگر خواهد شد. پس چنين کاري نمي کنم. نه مي توانم، نه مي خواهم، و نه درست مي دانم.هر کس مختصات فکري خودش را دارد. نقطه هاي مختلفي هست که زير و روي سه محور، در اشکال مختلف قرار گرفته و غير ممکن است دو نفر را با مختصات فکري برابر پيدا کني که اين نقاط درست روي هم منطبق شوند. اين همان نکته اي است که مانع کار جمعي ما ايرانيان مي شود چون همه دنبال انطباق مطلق اند. محال است يک متن را حتي دو نفر همفکر مثل هم قبول داشته باشند. حتما نقطه يا نقاطي هست که بر آنها اشتراک نظري نيست."
من با تمام احترامی که برای آقای معروفی قائلم، اين نامه که گفته شده نوشته ايشان است را به دليل همان اشکالاتی که شما سخن عزيز به درستی اشاره کرديد قابل امضا نمی دانم.بحث انطباق مطلق نيست. همانطور که شما می گوييد تصحيح اساسی آن همه چيز را تغيير خواهد داد. باز می پرسم، آيا شما نام ای که در صورت تصحيح اساسی همه چيز آن تغيير کند را قابل امضا کردن می دانيد.
سخن:"ولي اين متن يا متن هاي ديگر را اصلا براي چه امضا مي کنيم؟ براي مبارزه؟ براي انقلاب؟ براي سرنگون کردن حکومت؟ نه! به قول نويسنده ي نامه: آهاي، خانم، آقا، برادر، خواهر، مسلمان، غير مسلمان، قصد ما از نوشتن، سرنگون کردن نيست! انقلاب کردن نيست! قصد ما بيدار کردن است؛ آگاه کردن است؛ البته اگر بتوانيم. اگر قدرت آن را داشته باشيم که خواننده را راضي به خواندن و فهميدن نوشته هاي مان کنيم. غرض از نوشتن اين گونه نامه ها نيز که نکته اي بيدار کردني و آگاه کردني ندارد فقط يک چيز است: کنار هم باشيم و طعم کار مشترک و با هم بودن و با هم عمل کردن و روي نقاط اشتراک تکيه کردن را بچشيم."
بر خلاف نظر شما سخن عزيز، اتفاقا اين نامه برای مبارزه تنظيم شده و شيوه های جديد مبارزه را وعده می دهد. بخوانيد: "نوشتن نامه، امضا کردن طومار، گذاشتن لوگو و اینگونه کارهای دفاعی همواره توأم با خستگی و فرسودگی و تلف کردن انرژی است. چنین کارهایی را ادامه میدهيم اما معتقديم که روند مبارزه اينک شيوهی ديگری را میطلبد."
من هم مثل شما موافق اتحاد و تکيه بر مشترکات هستم ولی در جايی که بحث از شيوه های جديد مبارزه برای سرنگونی است، افتراقات را بيشتر از اشتراکات می بينم.
سخن:"دوستان ارجمندي که با انواع و اقسام کلمات، نويسندگان و امضا کنندگان اين نامه را بمباران کرديد؛ نامه را کذايي و مزخرف خوانديد؛ نويسندگان "خارج نشين" را مورد تمسخر قرار داديد؛ گناه ِ ممنوعيت و محدوديت ِ وب لاگ ها در فردايي ديگر را به پاي آنها نوشتيد؛ براي شما نبايد آن قدر مشکل باشد که تشخيص دهيد عقل نويسندگان و امضا کنندگان اين نامه - که بعضي از نظر سني و بعضي از نظر دوره ي کار سياسي و اجتماعي جاي پدر و مادر يا پدر بزرگ و مادر بزرگ شما هستند - آن قدر مي رسد که بدانند قرار نيست با اين نامه و تندي و عِتاب، حکومتي سرنگون شود. عقل شان آن قدر مي رسد که بدانند نامه اي را که به امضاي صد يا دويست نفر رسيده در روز روشن به جاي نامه ي "تمام بلاگرها" به خلق الله جا نزنند و قالب نکنند. قصد ديگران را نمي دانم ولي من اگر در اين نامه يا نامه ها و تلاش هاي وب لاگي ديگر حاضر هستم، فقط و فقط به خاطر با جمع بودن و با جمع عمل کردن است حتي اگر با بسياري از فروع آن حرکت موافق نباشم."
من با توهين و تهمت به هر شکل آن و از طرف هر کس که باشد مخالفم. هميشه و در هر شرايط سعی کردم که از بی ارزش کردن کار و زحمت ديگران پرهيز کنم. اما انکار نمی کنم که لفظ "خارج نشين" را بدون اينکه قصد تمسخر داشته باشم به کار بردم. ما خارج نشين ها به دليل دوری از محيط ايران و عدم شناخت شرايط حاکم در کشور هر روز بيشتر از روز پيش کشور را در آستانه فروپاشی و حکومت را در شرف سرنگونی می بينيم. بنابر اين خيلی طبيعی است که در چنين شرايطی به عنوان يک عنصر رهايی بخش وارد صحنه بشويم و پرچم داری بکنيم. متاسفانه چرخه خارج نشينان پر هيجان و رگ گردن ورم کرده و انقلابی از نوع ضيا و صوراصرافيل و ديگر لس آنجلسی ها که سال هاست برای بازگشت در حال چمدان بستن هستند مرتب در حال باز توليد است و اين چرخه به لطف مهاجرت روزافزون ايرانی ها حالا حالاها متوقف نخواهد شد.
با تيرکمان ايستاده ايم سر کوچه و مشغول سنگ پرانی برای شکستن شيشه های خانه آدم بدجنسه ته کوچه ايم. ديگر فکر نمی کنيم که يارو وقتی با عصبانيت از خانه بيرون بيايد چون دستش به ما نمی رسد می رود يقه آن بچه های بی گناهی را می گيرد که جلوی در خانه طرف دارند فوتبالشان را بازی می کنند. من فکر می کنم اگر قرار است هر حرکتی صورت بگيرد حتی انقلاب، درست تر و بهتر آن است که نطفه آن در داخل مملکت بسته شود. حامی باشيم ولی خط دهنده نباشيم. من خارج نشين حق ندارم که راهکار مبارزه تعيين کنم و هزينه آنرا بگذارم به عهده جوان داخل کشور. اگر چنين کنم فرق رسانه من با تلويزيون های لس آنجلسی در چيست.
در اينکه احترام بزرگتر واجب است هيچ شکی نيست ولی اينکه چون بزرگتر هستند پس درست تر فکر می کنند و کار درست را انجام می دهند جای بحث دارد. متاسفانه بزرگتر ها، چه پدر ها و چه پدر بزرگ ها چندين بار در آزمون رفتار سياسی رد شده اند که از جمله بزرگترين آنها رفوزگی در آزمون سال ۵۷ است. تصديق بفرماييد اعتماد به کسانی که پيش از اين حد اقل يکبار رفوزه شده اند شايد چندان به صلاح نباشد.
سخن:"يکي دو جمله به نظرم آمد که بايد کم و زياد شود ولي بعد فکر کردم اصولا امضاي من با نام مستعار و با در نظر گرفتن اينکه متن دعوت به مبارزه است چقدر مي تواند موثر و صحيح باشد. راستش با اسم مستعار فکر مي کنم اجازه ندارم کسي را دعوت به مبارزه کنم"
خوشحالم که شما هم تاييد کرديد که اين نامه به قصد مبارزه نگاشته شده.
سخن:"آنها که قرار نيست به خاطر امضاي من ِ مستعار به "خيابان ها بريزند" و جلوي توپ و تانک و مسلسل بروند که اگر چنين باشد "جسم" من بايد در صف اول باشد والا خيانت، بلکه جنايت است."
نه، قرار نيست با اين نامه کسی به خيابان ها بريزد. ولی فکر کرده ايد وقتی اين نامه فردا صبح در بولتن های روزانه به رويت آقايان برسد و بخوانند که بلاگرها آقايان را آدمکش خطاب کرده اند و علم مبارزه برداشته اند چه خواهد شد؟ بگذاريد من بگويم. از پس فردا سگ های تربيت شده ولی بی تربيتشان را به جان وبلاگ ها می اندازند، سايت ها فيلتر می شوند، محدوديت ها دوچندان خواهد شد. بی پرونده ها پرونده دار می شوند و پرونده دار ها بر دار.
سخن:"از جهت ديگر نيز خوشحالم. اين نامه صداهاي مخالف و موافق و منتقد را هم بلند کرد. بلند ترين اعتراض – که گاه با الفاظ توهين آميز همراه بود – از سوي دوستاني بود که به هواداري از جريان اصلاح طلبي داخل حکومت مشهورند. دوستان در ارتباط با نامه و نويسندگان آن بيشتر با لحني سخن گفتند که وقتي در جايگاه مديريت قرار داشتند نسبت به زير دستان به کار مي بردند. و کاش دست از اين شيوه ي ناپسند ِ ارباب - رعيتي بردارند تا جوانان به جاي دفع، جذب آنان شوند."
ای کاش سخن عزيز در مطلبش به مصداق هايی هم از اين شيوه ناپسند ارباب و رعيتی اشاره می کرد.
سخن:"طبق معمول مسئله خارج نشين و داخل نشين و برتري داخل نشين بر خارج نشين مطرح شد. از خطري که به خاطر اين نامه براي وب لاگ و وب لاگ نويسان ممکن است پيش بيايد سخن رانده شد. هيچ نگاه نکردند ببينند خود به طور انفرادي چه ها که نمي نويسند که يک نوشته از آن ده ها نوشته در دست يک مرجع تقليد متعصب کافي است باعث شود تا حکم به تحريم وب لاگ و ارتداد وب لاگ نويس داده شود. صدالبته اگر فردا مانعي بر سر راه ِ وب لاگ نويسي به وجود آيد نويسندگان اين نامه متهم رديف اول خواهند بود، نه نويسندگان ِ آن نوشته ها. درست مثل زماني که گنجي لباس زندان نمي پوشيد و مسئولان اوين انتقام اين مقاومت را از زندانيان عادي و سياسي گرفتند و همه گنجي را مقصر مي دانستند و نه آن مسئولان محترم را."
دوست نازنينم سخن عزيز، آيا واقعا شما نوشته های شخصی افراد را در وبلاگ های شان با نوشته ای که به امضای ده ها شخصيت نام آشنای فرهنگی و سياسی رسيده و امضای صد ها وبلاگ نويس در پای آن است و به اسم پر طمطراق نامه بلاگرها خطاب به ملت ايران نوشته شده هم وزن و هم سنگ می دانيد.
سخن:"با خشم و عصبانيت گفته شد که اين نامه به تمام وب لاگ نويسان نسبت داده شده. کسي هم نپرسيد اگر کسي قصد چنين کلاه برداري داشته، ديگر چرا امضاي صد، صد و پنجاه نفر (از ده ها هزار وب لاگ نويس ايراني) را آن پايين رديف کرده؟ کسي هم نپرسيد اگر واقعا با خواندن اين عنوان، تمام ِ وب لاگ نويسان به ذهن متبادر مي شوند در مورد نام هايي مانند "کانون نويسندگان ايران" چه بايد گفت؟ لابد کانون نويسندگان ايران چون شامل تمام نويسندگان ايراني نمي شود بايد نامش به "کانون برخي از نويسندگان ايران" تغيير يابد! اين را هم که بنويسي باز مي گويند لحن متن به گونه اي است که "برخي" را شامل نمي شود و "تمام" را شامل مي شود! يعني تصحيح هم کافي نيست بلکه بايد همه چيز از بيخ و بن حذف شود! "
دوست خوبم، کانون نويسندگان يا کانون وکلا يا سنديکای اصناف يا چه و چه همه شخصيت های حقوقی هستند با يک نام و يک تعداد اعضای مشخص. تشکيلاتی رسمی که پس از تهيه اساسنامه و تعيين هيات رييسه و تصويب از طرف نهاد های ذيربط تشکيل شده. اين چه دخلی به يک نامه دارد.
سخن:"به ياد روزي افتادم که پيشنهاد کرديم يک روز در وب لاگ هاي مان چيزي ننويسيم. گفتيم تا اينجا هميشه بر سر نوشتن اختلاف بوده و يکي گفته چنين است و ديگري گفته چنان است، اگر اصلا چيزي ننويسيم لابد اختلافي به وجود نخواهد آمد و تعداد بيشتري دور هم جمع خواهند شد. با کمال تعجب ديديم که عده اي به اين امر شديدا اعتراض کردند که آقا! وظيفه ي وب لاگ نويس نوشتن است، نه ننوشتن! و استدلال ها کردند و صغراها چيدند و کبراها چيدند براي اين که همپاي حرکتي که يک روز را به سکوت وب لاگي دعوت مي کرد نشوند. جالب اين که در همان روز، که دوستان موافق ننوشتند و دليل ننوشتن شان را اعلام کردند، همان عزيزان معترض و مخالف هيچ مطلبي در وب لاگ شان ننوشتند، ولي حاضر نشدند با جمع نيز همراهي کنند! وقتي بتوان بر سکوت هم اعتراض کرد، از نامه اي ده خطي قطعا مي توان ده ها ايراد گرفت که البته حق هر کس است و گلايه اي هم نيست."
سوال من اين است که اصلا هدف اين نامه چيست. اگر استنباط من درست باشد و هدف اين نامه شناساندن راهکارهای مبارزه به مبارزين خارج و داخل کشور است که من چيزی بيشتر از آنچه که پيش از اين می دانستم نصيبم نشد. اگر هم هدف نامه صرفا اعلام مبارزه و تداوم آنچه که پيش از اين انجام داده ايم است که در شرايط فعلی اينکار خطرناک و بدور از عقل و منطق است. ما که آنچه بايد انجام بدهيم می دهيم ديگر چه لزومی دارد که آنرا در بوق و کرنا کنيم و حساسيت و تنش بی مورد ايجاد کنيم.
به هر جهت نحوه بحث دوستان درباره اين نامه نمايانگر رشد فکری و قدرت انتقاد پذيری ماست. اين نامه اثبات کرد که می توانيم با هم دوست باشيم، صميمی باشيم، در بسياری از کارها در کنار هم باشيم ولی استقلال فکری خود را هم حفظ کنيم و به دور از باند بازی و رفيق بازی و مراعات رفاقت ها، بی رحمانه از يکديگر انتقاد کنيم و در روزی ديگر در کنار هم از نو حرکتی جديد را سامان دهيم.
سخن:"متن نامه را طبق معمول سه چهار بار با دقت خواندم. در همان اولين جملات ياد نامه ي "ما نويسنده ايم" افتادم؛ نامه اي که يکي دو هفته بعد از انتشارش، چند نفر از امضا کنندگان را به پاي قلم و کاغذ کشاند تا از کرده ي خود اظهار پشيماني کنند، و چند نفر را هم روانه ي دنياهاي ديگر کرد تا عبرت سايرين شوند و نسل نامه نويسان را در ام القراي اسلام بر اندازند."
آيا نامه ای که شما و بسياری چون شما را به ياد نامه معروف "ما نويسنده ايم" می اندازد؛ با توجه به آرايش جديد نيرو ها در ايران و انتصاب دوباره عوامل امنيتی و اطلاعاتی دوران نوشته شدن نامه مورد اشاره در پست های کليدی نمی تواند نگران کننده باشد.
سخن:"معلوم بود کسي که متن اوليه را نوشته واقعا جانش به لب رسيده، خسته است و بغض گلويش را به شدت گرفته. وسط متن سياسي با تمام وجود آتش مي شود، غليان مي کند، مي جوشد، مي خروشد، و در انتها کمي آرام مي گيرد.آنچه مي گويد را قبول دارم و قبول ندارم. حرف دل من هست و نيست. اگر در دوردست ها اين منظره را مي بينم در نزديکي ها اما چيزي نمي بينم. زبانش را، احساسش را، روحش را که لابه لاي کلمات موج مي زند دوست دارم. بعضي جاها تند مي رود، بعضي جاها از خط خارج مي شود، به بعضي چيزها بي مورد اشاره مي کند، به بعضي چيزها اصلا اشاره نمي کند."
آيا نامه ای که به اين شکل احساسی غليان می کند، می جوشد، می خروشد، تند می رود، از خط خارج می شود و اشارات بی مورد می کند را می توان نامه ای مناسب برای امضا و تقديم کردن به ملت ايران دانست.
سخن:"اما مگر من نامه را نوشته ام که در متن ِ آن دنبال عبارات خودم مي گردم؟ اگر قرار بود من اين نامه را بنويسم، اگر قرار بود من مختصات فکري ام را در اين نامه پياده کنم، مسلما متن ِ آن چيز ديگري از آب در مي آمد. اگر بخواهم اين نامه را به طور اساسي به شکلي که درست مي پندارم در آورم همه چيز جور ديگر خواهد شد. پس چنين کاري نمي کنم. نه مي توانم، نه مي خواهم، و نه درست مي دانم.هر کس مختصات فکري خودش را دارد. نقطه هاي مختلفي هست که زير و روي سه محور، در اشکال مختلف قرار گرفته و غير ممکن است دو نفر را با مختصات فکري برابر پيدا کني که اين نقاط درست روي هم منطبق شوند. اين همان نکته اي است که مانع کار جمعي ما ايرانيان مي شود چون همه دنبال انطباق مطلق اند. محال است يک متن را حتي دو نفر همفکر مثل هم قبول داشته باشند. حتما نقطه يا نقاطي هست که بر آنها اشتراک نظري نيست."
من با تمام احترامی که برای آقای معروفی قائلم، اين نامه که گفته شده نوشته ايشان است را به دليل همان اشکالاتی که شما سخن عزيز به درستی اشاره کرديد قابل امضا نمی دانم.بحث انطباق مطلق نيست. همانطور که شما می گوييد تصحيح اساسی آن همه چيز را تغيير خواهد داد. باز می پرسم، آيا شما نام ای که در صورت تصحيح اساسی همه چيز آن تغيير کند را قابل امضا کردن می دانيد.
سخن:"ولي اين متن يا متن هاي ديگر را اصلا براي چه امضا مي کنيم؟ براي مبارزه؟ براي انقلاب؟ براي سرنگون کردن حکومت؟ نه! به قول نويسنده ي نامه: آهاي، خانم، آقا، برادر، خواهر، مسلمان، غير مسلمان، قصد ما از نوشتن، سرنگون کردن نيست! انقلاب کردن نيست! قصد ما بيدار کردن است؛ آگاه کردن است؛ البته اگر بتوانيم. اگر قدرت آن را داشته باشيم که خواننده را راضي به خواندن و فهميدن نوشته هاي مان کنيم. غرض از نوشتن اين گونه نامه ها نيز که نکته اي بيدار کردني و آگاه کردني ندارد فقط يک چيز است: کنار هم باشيم و طعم کار مشترک و با هم بودن و با هم عمل کردن و روي نقاط اشتراک تکيه کردن را بچشيم."
بر خلاف نظر شما سخن عزيز، اتفاقا اين نامه برای مبارزه تنظيم شده و شيوه های جديد مبارزه را وعده می دهد. بخوانيد: "نوشتن نامه، امضا کردن طومار، گذاشتن لوگو و اینگونه کارهای دفاعی همواره توأم با خستگی و فرسودگی و تلف کردن انرژی است. چنین کارهایی را ادامه میدهيم اما معتقديم که روند مبارزه اينک شيوهی ديگری را میطلبد."
من هم مثل شما موافق اتحاد و تکيه بر مشترکات هستم ولی در جايی که بحث از شيوه های جديد مبارزه برای سرنگونی است، افتراقات را بيشتر از اشتراکات می بينم.
سخن:"دوستان ارجمندي که با انواع و اقسام کلمات، نويسندگان و امضا کنندگان اين نامه را بمباران کرديد؛ نامه را کذايي و مزخرف خوانديد؛ نويسندگان "خارج نشين" را مورد تمسخر قرار داديد؛ گناه ِ ممنوعيت و محدوديت ِ وب لاگ ها در فردايي ديگر را به پاي آنها نوشتيد؛ براي شما نبايد آن قدر مشکل باشد که تشخيص دهيد عقل نويسندگان و امضا کنندگان اين نامه - که بعضي از نظر سني و بعضي از نظر دوره ي کار سياسي و اجتماعي جاي پدر و مادر يا پدر بزرگ و مادر بزرگ شما هستند - آن قدر مي رسد که بدانند قرار نيست با اين نامه و تندي و عِتاب، حکومتي سرنگون شود. عقل شان آن قدر مي رسد که بدانند نامه اي را که به امضاي صد يا دويست نفر رسيده در روز روشن به جاي نامه ي "تمام بلاگرها" به خلق الله جا نزنند و قالب نکنند. قصد ديگران را نمي دانم ولي من اگر در اين نامه يا نامه ها و تلاش هاي وب لاگي ديگر حاضر هستم، فقط و فقط به خاطر با جمع بودن و با جمع عمل کردن است حتي اگر با بسياري از فروع آن حرکت موافق نباشم."
من با توهين و تهمت به هر شکل آن و از طرف هر کس که باشد مخالفم. هميشه و در هر شرايط سعی کردم که از بی ارزش کردن کار و زحمت ديگران پرهيز کنم. اما انکار نمی کنم که لفظ "خارج نشين" را بدون اينکه قصد تمسخر داشته باشم به کار بردم. ما خارج نشين ها به دليل دوری از محيط ايران و عدم شناخت شرايط حاکم در کشور هر روز بيشتر از روز پيش کشور را در آستانه فروپاشی و حکومت را در شرف سرنگونی می بينيم. بنابر اين خيلی طبيعی است که در چنين شرايطی به عنوان يک عنصر رهايی بخش وارد صحنه بشويم و پرچم داری بکنيم. متاسفانه چرخه خارج نشينان پر هيجان و رگ گردن ورم کرده و انقلابی از نوع ضيا و صوراصرافيل و ديگر لس آنجلسی ها که سال هاست برای بازگشت در حال چمدان بستن هستند مرتب در حال باز توليد است و اين چرخه به لطف مهاجرت روزافزون ايرانی ها حالا حالاها متوقف نخواهد شد.
با تيرکمان ايستاده ايم سر کوچه و مشغول سنگ پرانی برای شکستن شيشه های خانه آدم بدجنسه ته کوچه ايم. ديگر فکر نمی کنيم که يارو وقتی با عصبانيت از خانه بيرون بيايد چون دستش به ما نمی رسد می رود يقه آن بچه های بی گناهی را می گيرد که جلوی در خانه طرف دارند فوتبالشان را بازی می کنند. من فکر می کنم اگر قرار است هر حرکتی صورت بگيرد حتی انقلاب، درست تر و بهتر آن است که نطفه آن در داخل مملکت بسته شود. حامی باشيم ولی خط دهنده نباشيم. من خارج نشين حق ندارم که راهکار مبارزه تعيين کنم و هزينه آنرا بگذارم به عهده جوان داخل کشور. اگر چنين کنم فرق رسانه من با تلويزيون های لس آنجلسی در چيست.
در اينکه احترام بزرگتر واجب است هيچ شکی نيست ولی اينکه چون بزرگتر هستند پس درست تر فکر می کنند و کار درست را انجام می دهند جای بحث دارد. متاسفانه بزرگتر ها، چه پدر ها و چه پدر بزرگ ها چندين بار در آزمون رفتار سياسی رد شده اند که از جمله بزرگترين آنها رفوزگی در آزمون سال ۵۷ است. تصديق بفرماييد اعتماد به کسانی که پيش از اين حد اقل يکبار رفوزه شده اند شايد چندان به صلاح نباشد.
سخن:"يکي دو جمله به نظرم آمد که بايد کم و زياد شود ولي بعد فکر کردم اصولا امضاي من با نام مستعار و با در نظر گرفتن اينکه متن دعوت به مبارزه است چقدر مي تواند موثر و صحيح باشد. راستش با اسم مستعار فکر مي کنم اجازه ندارم کسي را دعوت به مبارزه کنم"
خوشحالم که شما هم تاييد کرديد که اين نامه به قصد مبارزه نگاشته شده.
سخن:"آنها که قرار نيست به خاطر امضاي من ِ مستعار به "خيابان ها بريزند" و جلوي توپ و تانک و مسلسل بروند که اگر چنين باشد "جسم" من بايد در صف اول باشد والا خيانت، بلکه جنايت است."
نه، قرار نيست با اين نامه کسی به خيابان ها بريزد. ولی فکر کرده ايد وقتی اين نامه فردا صبح در بولتن های روزانه به رويت آقايان برسد و بخوانند که بلاگرها آقايان را آدمکش خطاب کرده اند و علم مبارزه برداشته اند چه خواهد شد؟ بگذاريد من بگويم. از پس فردا سگ های تربيت شده ولی بی تربيتشان را به جان وبلاگ ها می اندازند، سايت ها فيلتر می شوند، محدوديت ها دوچندان خواهد شد. بی پرونده ها پرونده دار می شوند و پرونده دار ها بر دار.
سخن:"از جهت ديگر نيز خوشحالم. اين نامه صداهاي مخالف و موافق و منتقد را هم بلند کرد. بلند ترين اعتراض – که گاه با الفاظ توهين آميز همراه بود – از سوي دوستاني بود که به هواداري از جريان اصلاح طلبي داخل حکومت مشهورند. دوستان در ارتباط با نامه و نويسندگان آن بيشتر با لحني سخن گفتند که وقتي در جايگاه مديريت قرار داشتند نسبت به زير دستان به کار مي بردند. و کاش دست از اين شيوه ي ناپسند ِ ارباب - رعيتي بردارند تا جوانان به جاي دفع، جذب آنان شوند."
ای کاش سخن عزيز در مطلبش به مصداق هايی هم از اين شيوه ناپسند ارباب و رعيتی اشاره می کرد.
سخن:"طبق معمول مسئله خارج نشين و داخل نشين و برتري داخل نشين بر خارج نشين مطرح شد. از خطري که به خاطر اين نامه براي وب لاگ و وب لاگ نويسان ممکن است پيش بيايد سخن رانده شد. هيچ نگاه نکردند ببينند خود به طور انفرادي چه ها که نمي نويسند که يک نوشته از آن ده ها نوشته در دست يک مرجع تقليد متعصب کافي است باعث شود تا حکم به تحريم وب لاگ و ارتداد وب لاگ نويس داده شود. صدالبته اگر فردا مانعي بر سر راه ِ وب لاگ نويسي به وجود آيد نويسندگان اين نامه متهم رديف اول خواهند بود، نه نويسندگان ِ آن نوشته ها. درست مثل زماني که گنجي لباس زندان نمي پوشيد و مسئولان اوين انتقام اين مقاومت را از زندانيان عادي و سياسي گرفتند و همه گنجي را مقصر مي دانستند و نه آن مسئولان محترم را."
دوست نازنينم سخن عزيز، آيا واقعا شما نوشته های شخصی افراد را در وبلاگ های شان با نوشته ای که به امضای ده ها شخصيت نام آشنای فرهنگی و سياسی رسيده و امضای صد ها وبلاگ نويس در پای آن است و به اسم پر طمطراق نامه بلاگرها خطاب به ملت ايران نوشته شده هم وزن و هم سنگ می دانيد.
سخن:"با خشم و عصبانيت گفته شد که اين نامه به تمام وب لاگ نويسان نسبت داده شده. کسي هم نپرسيد اگر کسي قصد چنين کلاه برداري داشته، ديگر چرا امضاي صد، صد و پنجاه نفر (از ده ها هزار وب لاگ نويس ايراني) را آن پايين رديف کرده؟ کسي هم نپرسيد اگر واقعا با خواندن اين عنوان، تمام ِ وب لاگ نويسان به ذهن متبادر مي شوند در مورد نام هايي مانند "کانون نويسندگان ايران" چه بايد گفت؟ لابد کانون نويسندگان ايران چون شامل تمام نويسندگان ايراني نمي شود بايد نامش به "کانون برخي از نويسندگان ايران" تغيير يابد! اين را هم که بنويسي باز مي گويند لحن متن به گونه اي است که "برخي" را شامل نمي شود و "تمام" را شامل مي شود! يعني تصحيح هم کافي نيست بلکه بايد همه چيز از بيخ و بن حذف شود! "
دوست خوبم، کانون نويسندگان يا کانون وکلا يا سنديکای اصناف يا چه و چه همه شخصيت های حقوقی هستند با يک نام و يک تعداد اعضای مشخص. تشکيلاتی رسمی که پس از تهيه اساسنامه و تعيين هيات رييسه و تصويب از طرف نهاد های ذيربط تشکيل شده. اين چه دخلی به يک نامه دارد.
سخن:"به ياد روزي افتادم که پيشنهاد کرديم يک روز در وب لاگ هاي مان چيزي ننويسيم. گفتيم تا اينجا هميشه بر سر نوشتن اختلاف بوده و يکي گفته چنين است و ديگري گفته چنان است، اگر اصلا چيزي ننويسيم لابد اختلافي به وجود نخواهد آمد و تعداد بيشتري دور هم جمع خواهند شد. با کمال تعجب ديديم که عده اي به اين امر شديدا اعتراض کردند که آقا! وظيفه ي وب لاگ نويس نوشتن است، نه ننوشتن! و استدلال ها کردند و صغراها چيدند و کبراها چيدند براي اين که همپاي حرکتي که يک روز را به سکوت وب لاگي دعوت مي کرد نشوند. جالب اين که در همان روز، که دوستان موافق ننوشتند و دليل ننوشتن شان را اعلام کردند، همان عزيزان معترض و مخالف هيچ مطلبي در وب لاگ شان ننوشتند، ولي حاضر نشدند با جمع نيز همراهي کنند! وقتي بتوان بر سکوت هم اعتراض کرد، از نامه اي ده خطي قطعا مي توان ده ها ايراد گرفت که البته حق هر کس است و گلايه اي هم نيست."
سوال من اين است که اصلا هدف اين نامه چيست. اگر استنباط من درست باشد و هدف اين نامه شناساندن راهکارهای مبارزه به مبارزين خارج و داخل کشور است که من چيزی بيشتر از آنچه که پيش از اين می دانستم نصيبم نشد. اگر هم هدف نامه صرفا اعلام مبارزه و تداوم آنچه که پيش از اين انجام داده ايم است که در شرايط فعلی اينکار خطرناک و بدور از عقل و منطق است. ما که آنچه بايد انجام بدهيم می دهيم ديگر چه لزومی دارد که آنرا در بوق و کرنا کنيم و حساسيت و تنش بی مورد ايجاد کنيم.
به هر جهت نحوه بحث دوستان درباره اين نامه نمايانگر رشد فکری و قدرت انتقاد پذيری ماست. اين نامه اثبات کرد که می توانيم با هم دوست باشيم، صميمی باشيم، در بسياری از کارها در کنار هم باشيم ولی استقلال فکری خود را هم حفظ کنيم و به دور از باند بازی و رفيق بازی و مراعات رفاقت ها، بی رحمانه از يکديگر انتقاد کنيم و در روزی ديگر در کنار هم از نو حرکتی جديد را سامان دهيم.
0 Comments:
Post a Comment
بازگشت به صفحه اصلی