.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Friday, February 13, 2004

آقا رضا و زندان زنان

ما دوران دانشجويی يه دوستی داشتم به اسم آقا رضا که خيلی سر به سرش ميگذاشتيم يه بار به اين بنده خدا گفتيم که عمه يکی از بچه های هم کلاسی به اسم اميد- که اون هم از دوستان بود و از اون کلکای هفت خط- عاشقت شده و می خواد تو رو ببينه. برنامه ريزی کرديم و از اين ور هم خود اميد رو به جای عمش گريم کرديم و لباس دخترونه پوشونديم و با آقا رضا قرار ملاقات گذاشتيم. خلاصه اين آقای اميد خان در نقش عمش يه سه چهار ساعاتی اقارو گذاشت سر کار و ما خنديديم. جالب اينجا بود که بعدش که اميد رفت اقا رضا هوش سرشارش گل کرد و افاضه فرمود که خدايا اين چشماش چقدر شبيه اميد بود. حالا؛ آقای آقا رضا کجايی که بيای و شباهت های ديگه رو کشف کنی.

چند وقت بود که فيلم فارسی به اين خوبی نديده بودم. واقعا کار منيژه حکمت توی اين فيلم بی نظير بود. اول از داستان فيلم بگم که عجيب آدم باهاش احساس نزديکی ميکرد. داستان فيلم روايت ۱۷ سال از زندگی ۲ نسله در زندان و جدال فرسايشی آنها با مسئول زندان.

با ورود رئيس جديد (رويا تيموريان) به زندان. زندانيا که تا اون موقع بی خيال همه جا تو زندون داشتن عشق وحال ميکردند و خيلی کسی کاری به کارشون نداشت فهميدند که ديگه شرايط فرق کرده. حالا ديگه بايد مطيع نظمی می شدند که رئيس جديد ديکته ميکرد در واقع زندان تبديل شد به زندان با اعمال شاقه و اولين قربانی سرپيچی هم کسی نبود جزميترا (رويا نونهالئ) که با اعتراض به حجاب کامل اجباری نتيجه ایِ بهتر از انفرادی و شلاق و تراشيده شدن سر نصيبش نشد.



در گذران سالها نسل اول زندان-با شاخص ميترا- علارقم چالش های جدی با رئيس زندان هميشه در نهايت مرعوب مديره زندان بود. هر چند که اين جدل زير پوستی ولی دائمی نسل اول سبب ساز استحاله و دگرگونی تدريجی رئيس زندان شد. به طوری که با ورود نسل دوم يا نسل زندان-با شاخص سپيده يا همان اسی (پگاه آهنگرانی)- شرايط عوض ميشه. سپيده که خودش توی زندان به دنيا آمده حالا به جای حجاب کامل کلاه فرانسوی به سر ميکنه و جلوی رئيس مقتدر رژه ميره و متلک ميگه. ديگه حالا اون رئيس مقتدر خسته تر و پريشانتر تر از اونه که کلاه از سر سپيده ۱۷ ساله برداره . ۱۷سال زمان برای اون کافی بوده تا بفهمه برخورد قهری با نسل اول بر سر نسل دوم چی آورد. حالا ديگه می خواهد پوست بندازه می خواهد که از زندان خود ساختِه رها بشه. از سپيده فرسنگها فاصله داره ولی... .




صحنه آخر فيلم بينهايت زيبا و به ياد موندنيه. اونجا که در اهنی قطوربالا ميره و ميترا به سوی روشنايی و به جهت ديدار سپيده از در بيرون مياد و رئيس مقتدر سابق با چشمان نمناک در اين سوی ديوار؛ صدای پايين امدن دروازه؛ اخرين سوسوی روشنايی و دوباره تاريکی.



در آخر لازمه که از نورپردازی عالی و همين طور موزيک متن فيلم که کار کيوان جهانشاهی بود هم تعريف کنم. ضمن اينکه يکبار ديگه کلاه از سر بر ميدارم به افتخار منيژه حکمت و ميگم که بيصبرانه منتظرِ کار جديد شما « ۱۰۰ سال پارلمان هستم».




و در آخر آخر. ای کسانی که زندان زنان را نديده ايد بشتابيد و ببينيد که غفلت موجب پشيمانيست.


تا بعد