.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Friday, February 13, 2004

سردبير زنم

باور کنيد که اگر سانسور چی های عزيز و اهلِ فن ميدونستند که من چه گوهر گرانقدری رو در خونه دارم معطل نميکردند و هر جوری شده بود ميبردنش برای پروژه های بزرگتر. آقا از وقتی ما اين وبلاگ رو درست کرديم اين داستان ما با شادی شروع شد. راستش از اونجايی که ما آقايون اکثرا شير بيرون و موش تو خونه هستيم. و از انجايیِ که شخص خود من جزو يکی از پيش قراولان مکتب زن ذليلی هستم.


توی پرانتز بايد اعلام کنم که ما در آمريکا يک انجمنی داريم به اسم PHAIS-Poor Husband American Iranian Sosiety- که همينجا فرصت رو مغتنم ميشمارم و از عزيزان دعوت ميکنم که به محفل و جمع صميمی ما بپيوندند. اتفاقا در گردهمايی اين هفته جناب دکتر ذليل مرده سخنرانی دارند در مورد خواص و مضار لنگه کفش يا چطور بخوريم که ورم نکند.


ببخشيد؛ برگرديم سر اصل مطلب. خلاصه داشتم ميگفتم که از اونجايی که زن ذليل هستم، از اون روز اول افساراين وبلاگ ما افتاد دست شادی خانم و ايشون شدن سردبيرما. و به به مصداق اينکه "لا واجب کللهم سانسورشی should be السردبير ولاکن کللهم السردبيرmust beالسانسورشی"؛ شروط اوليه که ايشون گذاشت اين بود که من مطلقا سياسی ننويسم و اصلا فقط جک بنويسم و توی جوکهامم به هيچ احدالناسی گير ندم. در واقع با اين حساب يه جورايی منظورش اين بود که ننويسم ولی خوب دمش گرم، مراعاتمو ميکرد و تو لفافه ميگفت. و اگر ميبيند که لينکها و مطالب مربوط به ايران يه خرده جفنگه باور بفرمايد که من بی تقصيرم. جونم براتون بگه که ما چند روز گذشته رو همينجوری کجدار و مريز سر کرديم به اميد اينکه بلکه فرجی بشه و مثلا شادی يکهو بشه مايکل موريا کديور ولی نه تنها اين اتفاق نيافتاد بلکه....


نه، به همين راحتی رد نشيد ، اون سه تا نقطه بعد از "بلکه" خودش داستانها داره: از وقتی که اين حودر(مخترع وبلاگ) به ما لينک داد يکهو خواننده های ما شد دو برابر و من هم با کلی ذوق و اشتياق اين خبر مسرت بخش را به اطلاع سردبير شادی رسوندم .

ولی در کمال تعجب ديدم که ايشون عصبانی شد. چون از خودم مطمئن بودم که چيز بدی ننوشتم که به کسی بر بخوره علت عصبانيت را جويا شدم. سردبير هم با نگاهی که يعنی اگه اين بچه الان اينجا نبود دهنت سرويس بود گفت: واسه چی به بوش بد و بيراه ميگی. منم گفتم که خوب اينجا کيو ميشناسی که بدو بيراه به بوش نگه که ما دوميش باشيم در ثانی مگه به غير از اين ننه مرده به کس ديگه ای جرات داريم که جيزی بگيم . يک نگاه عاقل اندر سفيه به من کرد و گفت: د همينه که بهت ميگم تو که از سياست سر در نمياری ننويس. وضعيت ما فرق ميکنه، تو متوجه رابطه ها و لابی های پنهان سياسی نيستی. الان يه چيزی به بوش ميگی، اونور ممکنه صد نفر ديگه به خودشون بگيرن!و...


بنابر اين ما دوباره موکدا از سياسی نويسی منع شديم. راستشو بخواين به خودم هم داره امر مشتبه ميشه که نکنه دارم يه چيز ناجور بودارمی نويسم. به هر حال اگر که اينطوره، يک بار ديگه از کليهِ اساتيد و برادران محترم در وزارت ارشاد، وزارت اطلاعات، برادر عزيز و خوبم جناب آقای مرتضوی و همکاران و خصوصا عزيز همه ما جناب آقای شريعتمداری صميمانه و عاجزانه تمنا دارم مطالب اين وبلاگ را اولا نديد بگيريد در ثانی اگر مطلبی بود که که موجب تصدی خاطر عاليجنابان بود به بزرگی خود تون به گوش اين شادی ما نرسونيد من قول ميدم که در موقع مناسب محبت شما را جبران کنم.