چهار کلمه حرف حساب نپيچيده*
نپيچيده:حرفی که توی لفافه پيچيده نشده ـ مثل آدم گفته شده*
اول - اسفند را بايد ماه ياد آوری از خاطرت يکی از مردان بزرگ تاريخ ايران دکتر محمد مصدق نام داد. ۲۹ اسفند، سالروز ملی شدن صنعت نفت به همّت مصدق و ۱۴ اسفند سالروز وفات اين بزرگمرد در تبعيد. حيف که توی ترکم و بعد از بيست و اندی سال شعار مرگ دادن و لعنت فرستادن به زمين و زمون تصميم گرفتم ديگه بذارم کنار و گر نه بعد از اين يادآوری يه دوسه تا فحش آبدار به مسببين سقوط دولتش می چسبيد.
به هر حال درود بر مصدق و درود بر تمام آزاده های عاشق ايران.
گزارش محرمانه CIA در مورد مصدق در سال 1952 نقل از صبحانه
دوم - اين نوشته ابطحی واين مصاحبه حسين درخشان با بهنود در BBC يه جورايی خوشحالم کرد و اميدوار. به خاطر اينکه من هم مثل خيلی از شما معتقدم در مسير رسيدن به آزادی های سياسی و مذهبی بايد اول به آزادی های فردی و اجتماعی رسيد. به بيان ديگه راه رسيدن به دمکراسی از آزادی های فردی ميگذرد. حسين درمصاحبش توضيحاتی داده در مورد مدرسه نيکان. مدرسه نسبتأ بزرگی در خيابان قيطريه در شمال تهران که حسين و خيلی از بچه های سران نظام از کلاس اول دبستان تا سال آخر دبيرستان را در اونجا گذروندند. در ظاهر اينجور به نظر مياد که اين بچه ها در يک محيط ايزوله دارند آماده ميشند برای گرفتن مناصب پدرانشون و پيگيری راه اونها.
ولی وقتی نوشته ابطحی را می خونی يک چيزای ديگه دستگيرت ميشه.ابطحی راجع به دختر يکی از کله گنده ها نوشته که اصرار داره پدرش وبلاگ بنويسه و از ابطحی می خواهد که پدرش را مجاب کنه . و انتهای مطلب معاون وبلاگ نويس رئيس جمهور :
" چه بسيارند وبلاگهايي که مي دانم متعلق به فرزندان کساني است که هرگز باورنمي کنيم که اين وبلاگها را بنويسند. مهمتر اينکه پدران خودشان نيز نمي دانند که اين نوشتارها مربوط به فرزندان آنان است."
حالا اگر اين تيکه های پازل رو کنار هم بذاريم ممکنه به اين نتيجه برسيم که اگر چه که اغلب بچه های نيکان ومدارس مشابه نيکان سران آينده نظام خواهند بود اما اين لزوما به اين معنا نيست که پيرو مو به موی پدران باشند. يعنی بچه هايی که توی محيط شمال تهران و با تمام امکانات و داشتن آزادی دسترسی به فضای باز گردش اطلاعات بر روی اينترنت بزرگ شده اند ديدی متفاوت از پدرانشون خواهند داشت. ثمره اين آگاهی چيزی نخواهد بود مگر رسيدن به آزادی های فردی. يعنی نياز اوليه يک فرد برای کسب اعتماد به نفس و زندگی در اجتماع.
بنابر آن چه گفته شد پيش بينی من از نسل بعدی نسليست که علارغم سعی در عدم تغيير در شرايط سياسی و حفظ موروثی نظام به آزادی های فردی و حرمت انسانی احترام خواهد گذشت. و اين گام اول خواهد بود برای رسيدن به يک نظام مردم سالار. اگر چه که اين مسير طولانی تر است ولی من شخصا اينرا به ميان بر انقلاب ترجيح ميدم. شايدم اشتباه ميکنم.
سوم - فيلم Passion Of Christ را رفتم و توی سينما ديدم. راستش علارغم احترام زيادی که برای مل گيبسون قائلم ، خيلی اين فيلمش به دلم نشست و خوشم نيومد.اگر چه که از نظر تکنيک ساخت به نظر من يکی از کارهای استثنايی بود و خيلی خوب کار شده بود ولی از نظر محتوا من به دو دليل عمده باهاش مشکل داشتم .
اول اينکه احساس گناهی را که سعی داشت به وسيله نمايش شکنجه مسيح به من منتقل کنه برای من قابل پذيرش نبود. در واقع من از نظر اصول اخلاقی اين را شايسته نميبينم که به کسی احساس گناه تحميل کنم حتی اگر واقعا مقصر باشد. به بيان ديگه اين کار رو نوعی شکنجه روانی ميدونم.
دوم اينکه مل گيبسون سی ميليون از جيب خودش هزينه کرده و فيلمی ساخته مذهبی و در مدح مسيح و بودار که از قضا همين بودار بودنش باعث فروش ۲۱۲ ميلين دلاريش تا پايان روز دوازدهم اکرانش شده. حالا سوال من اينجاست که اين که ميخواست فيلم مذهبی بسازه که بودار هم باشه و خوبم بفروشه، بهتر نبود يه فيلم ميساخت راجع به تاريخچه آدمايی که از راه مذهب نون ميخورند و کلاه ملت رو برميدارند. مطمئنم که با هنری که گيبسون داره فيلم پرفروش تری ميشد.
اول - اسفند را بايد ماه ياد آوری از خاطرت يکی از مردان بزرگ تاريخ ايران دکتر محمد مصدق نام داد. ۲۹ اسفند، سالروز ملی شدن صنعت نفت به همّت مصدق و ۱۴ اسفند سالروز وفات اين بزرگمرد در تبعيد. حيف که توی ترکم و بعد از بيست و اندی سال شعار مرگ دادن و لعنت فرستادن به زمين و زمون تصميم گرفتم ديگه بذارم کنار و گر نه بعد از اين يادآوری يه دوسه تا فحش آبدار به مسببين سقوط دولتش می چسبيد.
به هر حال درود بر مصدق و درود بر تمام آزاده های عاشق ايران.
گزارش محرمانه CIA در مورد مصدق در سال 1952 نقل از صبحانه
دوم - اين نوشته ابطحی واين مصاحبه حسين درخشان با بهنود در BBC يه جورايی خوشحالم کرد و اميدوار. به خاطر اينکه من هم مثل خيلی از شما معتقدم در مسير رسيدن به آزادی های سياسی و مذهبی بايد اول به آزادی های فردی و اجتماعی رسيد. به بيان ديگه راه رسيدن به دمکراسی از آزادی های فردی ميگذرد. حسين درمصاحبش توضيحاتی داده در مورد مدرسه نيکان. مدرسه نسبتأ بزرگی در خيابان قيطريه در شمال تهران که حسين و خيلی از بچه های سران نظام از کلاس اول دبستان تا سال آخر دبيرستان را در اونجا گذروندند. در ظاهر اينجور به نظر مياد که اين بچه ها در يک محيط ايزوله دارند آماده ميشند برای گرفتن مناصب پدرانشون و پيگيری راه اونها.
ولی وقتی نوشته ابطحی را می خونی يک چيزای ديگه دستگيرت ميشه.ابطحی راجع به دختر يکی از کله گنده ها نوشته که اصرار داره پدرش وبلاگ بنويسه و از ابطحی می خواهد که پدرش را مجاب کنه . و انتهای مطلب معاون وبلاگ نويس رئيس جمهور :
" چه بسيارند وبلاگهايي که مي دانم متعلق به فرزندان کساني است که هرگز باورنمي کنيم که اين وبلاگها را بنويسند. مهمتر اينکه پدران خودشان نيز نمي دانند که اين نوشتارها مربوط به فرزندان آنان است."
حالا اگر اين تيکه های پازل رو کنار هم بذاريم ممکنه به اين نتيجه برسيم که اگر چه که اغلب بچه های نيکان ومدارس مشابه نيکان سران آينده نظام خواهند بود اما اين لزوما به اين معنا نيست که پيرو مو به موی پدران باشند. يعنی بچه هايی که توی محيط شمال تهران و با تمام امکانات و داشتن آزادی دسترسی به فضای باز گردش اطلاعات بر روی اينترنت بزرگ شده اند ديدی متفاوت از پدرانشون خواهند داشت. ثمره اين آگاهی چيزی نخواهد بود مگر رسيدن به آزادی های فردی. يعنی نياز اوليه يک فرد برای کسب اعتماد به نفس و زندگی در اجتماع.
بنابر آن چه گفته شد پيش بينی من از نسل بعدی نسليست که علارغم سعی در عدم تغيير در شرايط سياسی و حفظ موروثی نظام به آزادی های فردی و حرمت انسانی احترام خواهد گذشت. و اين گام اول خواهد بود برای رسيدن به يک نظام مردم سالار. اگر چه که اين مسير طولانی تر است ولی من شخصا اينرا به ميان بر انقلاب ترجيح ميدم. شايدم اشتباه ميکنم.
سوم - فيلم Passion Of Christ را رفتم و توی سينما ديدم. راستش علارغم احترام زيادی که برای مل گيبسون قائلم ، خيلی اين فيلمش به دلم نشست و خوشم نيومد.اگر چه که از نظر تکنيک ساخت به نظر من يکی از کارهای استثنايی بود و خيلی خوب کار شده بود ولی از نظر محتوا من به دو دليل عمده باهاش مشکل داشتم .
اول اينکه احساس گناهی را که سعی داشت به وسيله نمايش شکنجه مسيح به من منتقل کنه برای من قابل پذيرش نبود. در واقع من از نظر اصول اخلاقی اين را شايسته نميبينم که به کسی احساس گناه تحميل کنم حتی اگر واقعا مقصر باشد. به بيان ديگه اين کار رو نوعی شکنجه روانی ميدونم.
دوم اينکه مل گيبسون سی ميليون از جيب خودش هزينه کرده و فيلمی ساخته مذهبی و در مدح مسيح و بودار که از قضا همين بودار بودنش باعث فروش ۲۱۲ ميلين دلاريش تا پايان روز دوازدهم اکرانش شده. حالا سوال من اينجاست که اين که ميخواست فيلم مذهبی بسازه که بودار هم باشه و خوبم بفروشه، بهتر نبود يه فيلم ميساخت راجع به تاريخچه آدمايی که از راه مذهب نون ميخورند و کلاه ملت رو برميدارند. مطمئنم که با هنری که گيبسون داره فيلم پرفروش تری ميشد.
0 Comments:
Post a Comment
بازگشت به صفحه اصلی