.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Friday, March 19, 2004

حسين من مخالفم

من به شخصه معتقدم که هميشه بايد حرف را شنيد و از گوينده در گذشت. به عبارت ديگه ممکنه که خيلی مواقع گوينده را به خاطر حرفی که زده بشه قضاوت کرد اما هيچوقت و تأکيد ميکنم هيچ وقت نبايد حرف را به خاطر گوينده اش قضاوت کرد. برای مثال اگر فردی مثل حسينيان برنامه چراغ يا مثلا حسنی اروميه که اصلا از ديد من از يه دنيای ديگه هستند و توی عالم خودشونند بيايند و چهار کلمه حرف بزنند که از ديد من منطقی باشه من نميتونم چشمامو ببندم و بگم چون اينو حسينيان ميگه من باهاش مخالفم و درست نيست. بر عکسش هم صادقه، به اين معنی که اگه يکی مثل حسين درخشان که زمينِه فکريش با من و خيلی ها مثل من يکيه، يه حرفی بزنه که از ديد من جای بحث داشته باشه بدون توجه به اينکه حسين گفته نقدش ميکنم. خصوصا وقتی که بدونم که اين حرف ممکنه زمينه ساز تحولی بشه که از ديد من خوشايند نيست. در واقع چون فکر ميکنم خيلی از ما خود آگاه و يا ناخود آگاه حرف را به خاطر گوينده اش قضاوت ميکنيم و چون حسين بحث کمک مالی رو مطرح کرده و اين نگرانی هست که داستان پول بازی همه گير بشه، واجب ديدم که بحث را باز بکنم.

مقوله کمک مالی از طريق Found Raising يا همان جمع آوری اعانه و يا اشتراک ساليانه اگر چه که در وبلاگهای انگليسی امريست اگر چه محدود، ولی مسبوق به سابقه، اما اين مبحث در وبلاگستان فارسی برای اولين بر هست که مطرح ميشود و اون هم از جانب چه کسی ؟ حسين درخشان.

درباره حسين دو سه نکته هست که فکر ميکنم همه جدای از اينکه باهاش موافق باشند يا مخالف بهش معترفند.اول اينکه وبلاگستان فارسی که الان بالغ بر ۲۰۰۰۰ عضو داره نتيجه تلاش اين آدم خود بزرگ بين بود که بعدها شد سردبيرخودش. ديگر اينکه در طول اين دو سه سال بسياری از Movement ها يا همان جنبش های اجتماع ايرانی نتيجه تلاش های اوست از مبارزه با فيلترينگ گرفته تا حمايت از زلزله زدگان و از پشتيبانی از متحصنين گرفته تا راه اندازی سايت های گروهی و غيره، ولی.

ولی اين بار شرايط متفاوته ؛ راهی را که حسين شروع کرده در جهت جمع آوری اعانه از ديد من راه به ترکستان خواهد برد. در واقع من مخالف تأمين هزينه يا حتی کسب درآمد برای سايتی که حدود ۱۰۰۰۰ بيننده در روز دارد نيستم، که اين حق حسين يا هر کس ديگه با شرايط مشابهه، اما سوال اينجاست که آيا اين راه خوش استقبال ، بد بدرقه نخواهد بود. و با فرض رسيدن به اين هدف، چه اهداف ديگری از دست ميروند.

به بيان ديگر ، فرض را بر اين ميگذاريم که حسين به خاطر کاريزمايی که در بين کاربران اينترنت دارد، موفق به جمع آوری مبلغ مورد نيازش شد. آيا هيچ فکر کرده که با اين کار بدعت خطرناکی را پايه ريخته که فردای امروز آدم هايی که يک دهم او نه خواننده دارند و نه برش کارزماتيک فکرهای مشابه به سرشون بزنه و بخواهند نوشته را تبديل به پول کنند.

فرض ميکنيم که حسين اينقدر به خودش و نوشته هايش احترام ميگذارد که اگر من نوعی امروزهزار دلار کمک کردم و فردا آمدم و گفتم تو اين زمينه بنويس يا اين مقاله را چاپ کن؛ هزار دلار را بيندازه توی صورتم و بگه برو دنبال کارت. اما آيا حسين اطمينان داره که بقيه دوستان هم که الان دارند همگی خوب مينويسند چون حرف دلشونه ، از پس مستی بوی پول همچنان از دل بنويسند و بر دل نشانند. اصولا توی دنيايی داريم زندگی ميکنيم که ديگه کسی به قول جوونا حال مجانی به کس ديگه نميده. البته خيلی از اين معاملات پاياپای خوب و پسنديده است ؛ اگر من رفاقت ميدم توقع رفاقت دارم، اگرعشق ميدم توقع عشق دارم و اگرمعرفت ميدم توقع معرفت . همه اينها قشنگ و پاک هستند ، ولی واقعا بايد فکر کرد اونی که پول ميده توقع چی داره .

از آن گذشته تصور اينکه عده ای هم در کشاکش اين ماجرا از آب گل آلود ماهی گرفته وبه بهانه وبلاگ نويسی و ارائه خدمت، کلاه از سر من و امثال من بردارند وآن هم با سوءاستفاده از بدعتی که پدر معنوی وبلاگستان فارسی برايشان فراهم کرده وضع را بغرنج تر ميکند.

با فرض تحقق نظر حسين، پيش بينی اينکه در دو سه سال آينده چه بر وبلاگستان فارسی خواهد رفت چندان سخت نخواهد بود. عده ای وبلاگ نويس مزد بگير و جيره خور اين و آن؛ گروهی ديگرگندم نمايان جو فروش؛ تعدادی گدای حرفه ای که از هر ده مطلب که مينويسند هفت يا هشتاش راجع به فوايد کمک و چگونه کمک کردن است؛ و البته همچنان عده ای که سالم در اين دنيای مجازی روزگار ميگذرانند؛ و نتيجه تغيير ديدگاه من خواننده نسبت به اين مجموعه است گروهی که در بهترين حالت چيزی خواهند بود مشابه گدايان۲۴ ساعته لوس آنجلسی.

حال بايد ديد که راه حال چيست. آيا ميتوان راهی يافت که هم ذات مستقل وبلاگ حفظ شود و هم بتواند برای وبلاگ های پر خواننده منبع در آمد باشد. جواب البته مثبت است؛ به غير از راه هايی که تا به حال استفاده شده مثل آگهی از گوگلِ و يا آگهی های رايج دور صفحه و از اين دست؛ ميتوان از روش های ابتکاری و جديدی هم استفاده کرد. يکی از اين روش ها باز شدن صفحه اصلی سايت از مسير يک يا دو سايت آگهيست.به طور معمول هزينه آگهی های اينترنتی بر مبنای تعداد کليک محاسبه ميشود. به اين مفهوم که مثلا آگهی دهنده توافق ميکند که به ازای هر کليک ۳ يا ۴ سنت به آگهی گيرنده پرداخت کند. با اين حساب اگر يک سايت به طور متوسط ۱۰۰۰۰ بيننده روزانه داشته باشد ، هر يک بيننده به معنی ۶ تا ۸ سنت در آمد برای گرداننده سايت خواهد بود . با يک حساب سر انگشتی اين رقم در روز بالغ بر ۶۰۰ تا ۸۰۰ دلار و در ماه چيزی بين ۱۸۰۰۰ تا ۲۴۰۰۰ دلار خواهد بود که بسيار مبلغ قابل توجهی است. و اين دقيقا همان شرايط Win Win Situation است و همه برنده خواهند بود. نويسنده راضی از درآمد خوب و کافی برای ادامه کار ، آگهی دهنده سرخوش از بازديد ۹۰۰۰۰۰ بيننده در ماه و خواننده مفتخر از اينکه بدون هيچ هزينه ای و تنها با يک يا دو کليک اضافه حامی نويسنده مستقل و محبوبش بوده.

گزينه ديگر داشتن رپرتاژ آگهی در فواصل مطالب است. البته وقتی صحبت از رپرتاژ آگهی ميشود بيشتر ما ياد آگهی های نصف صفحه اطلاعات و همشهری می افتيم که يک سری سوال و جواب احمقانه و ساختگی رديف شده بود با يک سری عکس بد کيفيت از آقای مدير عامل در معيت فلان وزير و فلان مشاور، در حال بازديد از خط توليد چيپس و پفک نمکی. ولی واقعيت اين است که صنعت تبليغات هم مثل بسياری ديگر از صنايع متحول شده و بايد پذيرفت که روشهای قديمی در حال منسوخ شدن هستند. بايد اين را در نظر داشته باشيم که تبليغ با آگهی متفاوت است. در تبليغ هدف تعريف از يک محصول يا يک شخص و بزرگنمايی محاسن و پوشاندن معايب آن محصول يا فرد است . در واقع بنا بر تحميق بينده يا شنونده ميباشد. طبيعتا اين نوع از تبليغ در شرايط امروز جهان و با بالا رفتن سطح دانش و آگاهی مخاطبين نه تنها اثر نميکند بلکه در موارد زيادی ديده شده که تاثير منفی داشته . خصوصا در بين کاربران اينترنت که به عموما از سطح آگاهی بالاتر برخوردارند.

حال آنکه آگهی به مفهوم آگاهی دادن از وجود يک محصول يا يک شخص با تخصص خاص است. در واقع در آگهی هدف معرفی و آگاهی دادن است از اين رو در آگهی های شرکت های بزرگ که به سرعت در صنعت تبليغات در حال پيشرفت هستند ديگر اثری از تعريف های پوچ و صد من يک غاز نيست. حال ميتوان برای وبلاگ هم رپرتاژ آگهی های ابتکاری ايجاد کرد. به اين معنی که مثلا من اگر با مدير يک سايت اينترنتی يا صاحب يک فروشگاه مواد غذايی مصاحبه تبليغاتی دارم؛ اصلا لزومی نداره که با يک سری سوال و جواب کليشه ای و از قبل نوشته شده باهاش پيش برم. ميتونم نقدش کنم ميتونم از مطالب حاشيه ای توی کارش حرف بزنم، حتی ميتونم ضمن اينکه از محسنات کارش ميگم اشکالات کارش را هم مطرح کنم و خيلی چيز های ديگه؛ اما الکی ازش تعريف نکنم. اين نوع رپرتاژ ميتونه هم پر خواننده باشه و هم تاثير گذار، چرا که در اين سبک آگهی هدف شناخته شدن است همراه با صداقت . ضمن اينکه من نويسنده هم ميتونم خوشحال از اين باشم که به خواننده وفادارم دروغ نگفتم.

برای جمع بندی، اين را بايد بگم که در قسمت اول اين مقاله مجبور بودم انچه را که درست ميدانستم با لحنی تندتراز نوشته های هميشگی مطرح بکنم تا بتواند تاثير گذار تر باشد و در قسمت دوم هم دو پشنهاد جايگزين مطرح کردم به جای دو پشنهاد حسين. حال اين با خود حسين است که در اين مقطع تصميم بگيرد که به چه صورت ميخواهد عمل کند. ولی بايد اين را بداند که به هر صورتی که عمل بکند منشا بدعتی جديد در وبلاگستان فارسی خواهد شد. پس بايد بسيار محافظه کارانه اين قدم را بردارد تا بعد ها موجب پشيمانی نباشد. شخصا اعتقاد دارم که بهترين کار انجام يک نظر خواهيست بين خوانندگان تا از بين اين چند گزينه يکی را انتخاب کنند.