.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Sunday, August 29, 2004

تصوير زن؛ شعری از ايرج برای تمام فصول



ايرج ميرزا را همه می شناسند. از کودکان دبستانی تا اساتيد دانشگاه و از عامه مردم تا ادبا و محققين. خيلی از ما هم شعرهايش را به حافظه سپرده ايم و گهگاه مزمزه می کنيم. يکی "ما که اطفال اين دبستانيم" را زمزمه می کند و ديگری "قلب مادر". يکی حافظ "عارف نامه" است و آن ديگری ناقد "زهره و منوچهر". اماآنچه که اين شاعر را از بسياری از ديگر ادبا و شعرا متمايز می سازد همانا اختلاف شديد آرا و عقايد عمومی نسبت به اين شاعر در مقايسه با ديگران است.

گروهی وی را اصلا شاعر نمی دانند و وی را شازده ای عياش و بد دهن و هتاک به مقدسات با مختصر ذوق ادبی می شناسند. حال آنکه گروهی ديگر وی را بهترين شاعر و يکی از بزرگترين انديشمندان تاريخ ايران می دانند. گروه سومی هم هستند که جانب اعتدال گرفته اند و چون من، نه او را اين می دانند و نه آن؛ يا بهتر است که گفته شود بسته به محتوای اثری که ارائه داده هم می تواند اين باشد و هم آن.

گذشته از بحث ارزش ادبی آثار ايرج؛ به شخصه اعتقادم اين است که در مورد ايرج يک موضوع قطعی است و آن اينکه وی ۱۰۰ سال پيش مسائلی را می ديد و به آنها انتقاد می کرد که بسياری از ما شايد تا ۱۰۰ سال ديگر هم نبينيم و نشناسيم. تمام اين مقدمات را چيدم تا يک شعر از ايرج را اينجا بياورم. شعر "تصوير زن". و من قسم می خورم برای شما که اين شعر از ايرج ميرزا است و حدود صد سال پيش گفته شده و اگر شما شباهتی بين داستان اين شعر و اتفاقات پيرامونتان در طی سال های اخير می بينيد بايد آنرا ناشی از گوی بلورين ايرج بدانيد و بس.


در سردر کاروانسرايی
تصوير زني به گچ کشيدند

ارباب عمايم اين خبر را
از مخبر صادقی شنيدند

گفتند که وا شريعتا خلق
روی زن بی نقاب ديدند

آسيمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دويدند

ايمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنين رسيدند

اين آب آورد آن يکی خاک
يک پيچه ز گل بر او بريدند

ناموس به باد رفته ای را
با يک دو سه مشت گل خريدند

چون شرع نبی از اين خطر جست
رفتند و به خانه آرميدند

غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شير درنده می جهيدند

بی پيچه زن گشاده رو را
پاچين عفاف می دريدند

لب های قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می کيدند

بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپيدند

درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنميدند

می گشت قيامت آشکارا
يکباره به صور می دميدند

طير از وکرات و وحش از جحر
انجم ز سپهر می رميدند

اين است که پيش خالق و خلق
طلاب علوم روسفيدند

با اين علما هنوز مردم
از رونق ملک نااميدند