شعار صبحگاه مدرسه
توضيح: اين مطلب جزو اولين نوشته های من است که به مناسبت آغاز سال تحصيلی در مدارس دوست دارم که يک بار ديگر آنرا با هم بخوانيم.
(متن تصحيح شده)
الله اکبر الله اکبر الله اکبر، خمينی رهبر؛ مرگ بر ضد ولايت فقيه؛ مرگ بر آمريکا؛ مرگ بر شوروی؛ مرگ بر انگليس؛ مرگ بر منافقين و صدام؛ بنی صدر و بازرگان؛ جمع ملی گرايان بالخصوص بازرگان.
اين شعاری بود که توی دبستان هر روز صبح ها بعد از خواندن قرآن و قبل از اينکه برويم به سر کلاس می داديم. آن موقع ها متوجه نبودم که چه مي گويم. حتی از هماهنگی صدا و قدرت آن لذت هم می بردم ولی...
من واقعا به خاطر نمی آورم که اين داستان چند سال ادامه داشت. نمی دانم که چند ميليون کودک در آن چند سال که شايد هنوز هم ادامه داشته باشد؛ چند ميلييارد مرگ نثار کسانی کرده اند که اصلا نمی شناختنشان. آدمهايی مثل بازرگان که از قضا در هر وعده دو تا فحش می خورد در حالی که همان موقع در همان مملکت داشت زندگی می کرد و نوه هايش در همان مدارس درس می خواندند.
نمي دانم که چه کسی اين شعارها را می ساخت و يا می سازد. نمی دانم که به چه شکل سازماندهی و هماهنگی می کردند برای پخش آن در سراسر مملکت.نمی دانم اصلا پشت اين کار يک برنامه ريزی حساب شده بوده برای رسيدن به يک هدف مشخص يا اينکه يکی از صد ها اشتباهی بوده که از پس هر انقلابی اجتناب ناپذيرانه می آيد.
ولی يک چيز را خوب می دانم و آن حس نفرتيه که با نا خود آگاه ما رشد کرده و توی ذهن اين نسل نشسته و الان ديگر جهت و هدف پيدا کرده. بعضی هايمان، باور بکنيد يا نکنيد هنوز همان شعار صبحگاه رو تکرار می کنيم ؛ بسياری ديگر هم رفته ايم طرف مقابل و خيلی شعارهای ديگر ساز کرده ايم برای فرياد که البته مرگ هنوز رکن اصلی آنهاست . ولی اين مرگ ها ديگر شعار نيست بلکه باور است.
تمام اين ها را گفتم که بتوانم تقاضايم را بگويم. بياييد چه اين جنگ فرياد ها مغلوبه شد و يا برنده داشت، تلاش کنيم که ديگر هيچوقت، هيچوقت و هيچوقت باورهايمان را شعار نکنيم برای ذهن معصوم کودکانمان چرا که باور نشأت گرفته از شعار باوری است آرمان گرا، غير واقعی، ضربه پذير و در عين حال ويرانگر.
(متن تصحيح شده)
الله اکبر الله اکبر الله اکبر، خمينی رهبر؛ مرگ بر ضد ولايت فقيه؛ مرگ بر آمريکا؛ مرگ بر شوروی؛ مرگ بر انگليس؛ مرگ بر منافقين و صدام؛ بنی صدر و بازرگان؛ جمع ملی گرايان بالخصوص بازرگان.
اين شعاری بود که توی دبستان هر روز صبح ها بعد از خواندن قرآن و قبل از اينکه برويم به سر کلاس می داديم. آن موقع ها متوجه نبودم که چه مي گويم. حتی از هماهنگی صدا و قدرت آن لذت هم می بردم ولی...
من واقعا به خاطر نمی آورم که اين داستان چند سال ادامه داشت. نمی دانم که چند ميليون کودک در آن چند سال که شايد هنوز هم ادامه داشته باشد؛ چند ميلييارد مرگ نثار کسانی کرده اند که اصلا نمی شناختنشان. آدمهايی مثل بازرگان که از قضا در هر وعده دو تا فحش می خورد در حالی که همان موقع در همان مملکت داشت زندگی می کرد و نوه هايش در همان مدارس درس می خواندند.
نمي دانم که چه کسی اين شعارها را می ساخت و يا می سازد. نمی دانم که به چه شکل سازماندهی و هماهنگی می کردند برای پخش آن در سراسر مملکت.نمی دانم اصلا پشت اين کار يک برنامه ريزی حساب شده بوده برای رسيدن به يک هدف مشخص يا اينکه يکی از صد ها اشتباهی بوده که از پس هر انقلابی اجتناب ناپذيرانه می آيد.
ولی يک چيز را خوب می دانم و آن حس نفرتيه که با نا خود آگاه ما رشد کرده و توی ذهن اين نسل نشسته و الان ديگر جهت و هدف پيدا کرده. بعضی هايمان، باور بکنيد يا نکنيد هنوز همان شعار صبحگاه رو تکرار می کنيم ؛ بسياری ديگر هم رفته ايم طرف مقابل و خيلی شعارهای ديگر ساز کرده ايم برای فرياد که البته مرگ هنوز رکن اصلی آنهاست . ولی اين مرگ ها ديگر شعار نيست بلکه باور است.
تمام اين ها را گفتم که بتوانم تقاضايم را بگويم. بياييد چه اين جنگ فرياد ها مغلوبه شد و يا برنده داشت، تلاش کنيم که ديگر هيچوقت، هيچوقت و هيچوقت باورهايمان را شعار نکنيم برای ذهن معصوم کودکانمان چرا که باور نشأت گرفته از شعار باوری است آرمان گرا، غير واقعی، ضربه پذير و در عين حال ويرانگر.
0 Comments:
Post a Comment
بازگشت به صفحه اصلی