.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Monday, September 20, 2004

ایکاش که هر روز امروز بود

ایکاش که هر روز امروز بود. ايکاش که هيچ وقت فردا نمی شد. ايکاش که اين حس غريب افتخار هميشه با من می ماند. ایکاش که امروز تا ابد امروز می ماند.

بنا نداشتم امروز به غير از امروز چيزی بنويسم اما نمی شود يعنی نمی توانم. مطابق عادت چند روز اخير به سراغ ايگناسيو و عيالات متحده رفتم تا از آخرين خبر ها و همراهی ها با طرح فراخوانی دوشنبه مطلع شوم. چند تا را خواندم...

همه عشق بود. همه اتحاد. همه حس بود. حس غريب افتخار. حسی که سال هاست در بند اژدهای تنفر و تحقير گرفتار است. حسی که هر چند سال يکبار بندها را می شکند تا به بهانه يک مسابقه فوتبال و يا يک وزنه بردار يا يک جايزه صلح بغض فروخورده ملتی را تبديل به فرياد افتخار و غيرت نمايد. امروز هم يکی از آن روزهاست . يکی از آن معدود روزها که افتخار و اتحاد و عشق در جنگ با تنفر و تحقير پيروز بيرون می آيد. ياد بازی ايران با استراليا بخير. اين از همان جنس است.

... امان از اين بغض لعنتی! بابا بشکن و خلاصم کن باز می خوانم بلکه يکی رهايم کند. برای رسيدن به انتهای لذت بايد بشکند. به سراغ نبوی می روم شايد که او چاره کار باشد و هست. می شکند و چه شکستنی. همسرم نگران می شود. خاطرش را آسوده می کنم که همه عشق است و لذت افتخار که جاری است.

ممنونم. ممنون از تک تک شما خوبان که به من اجازه داديد يک بار ديگر با تمام وجود به ايرانی بودن خود افتخار کنم، به هم نسل بودن با شما، به همراه بودن با شما، به زندگی با نوشته های شما، به روح پاک شما، به قداست قلم شما، به انسانيت شما و به شرف شما.

ای خدا اين وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن

ايکاش که هر روز امروز بود.