.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Wednesday, September 22, 2004

خاکستری هميشه خاکستری است

بنا نداشتم که در اين بحث ها و جنگ و جدل های وبلاگی وارد شوم به اين علت که در اکثر موارد سبب تشديد اختلاف می شود و نتيجه ای هم ندارد. مهم تراينکه از راه و مسيری که در پيش گرفته ای منحرفت می کند و يا به عبارت بهتر وقت مفيد را هدر می دهد. ولی موردی که اخيرأ پيش آمده يک مقدار متفاوت است.

اول اينکه بيانيه ای با امضای جمعی از کانون وبلاگ نويسان که دست بر قضا من هم عضوی از آنم صادر شده بدون اينکه مشخص شود اين جمع کيانند. شخصا تا زمان انتشار آن هيچ گونه اطلاعی از محتوای آن نداشته ام. گفتنی ها را درباره اين شيوه نوين صدور بيانيه، شادی شاعرانه با ظرافت و نکته سنجی هميشگی اش نوشت و نيازی به تکرار آن نمی بينم. تنها لازم ديدم اعلام کنم که علارغم احترامی که برای صادر کنندگان اين بيانيه قائلم؛ محتوای آن را به دليل نگاه سياه و سفيد به حوادث و اتفاقات و لحن و محتوای دادگاهی و محکوم کردن افراد بدون اثبات جرم نمی پذيرم.

دوم اينکه اين دوست که من در صداقت و نيت پاکش شک ندارم ما را به دو گروه تقسيم نموده. گروه فريب خوردگان و گروه فريب ناخوردگان. جالب اينجاست که من و چندين دوست ديگر، هم دراين طايفه ايم و هم در آن ديگری. هر چند اين امکان هست که اشاره ايشان به کانون وبلاگ نويسان و يا همان فريب ناخوردگان اشاره به طيف هم فکر ايشان در کانون بوده و الباقی اعضا را فريب خوردگانی می دانند که تنها به گاه شمارش اعضا، عضو کانون به حساب می آيند.

به هر جهت باز هم بحث همان بحث کهنه سياه و سفيد و خودی و ناخودی است. می دانيم که اين طرز تفکر چيز غريبی نيست و سابقه تاريخی دارد. ولی نکته اينجاست که اغلب گرفتاری های ما از همين ديدگاه است که نشات می گيرد. ديدگاهی که به جز سياه و سفيد را نمی بيند. ديدگاهی که خاکستری را زير خاک کرده. ديدگاهی که تمام اشيا و حوادث و اتفاقات و افراد و اصلا تمام تاريخ بشريت را به چشم مدار الکترونيکی صفر و يک می بيند. ديدگاهی که ديو را می برد تا برایمان فرشته برون آورد. ديدگاهی که لشگر اسلام را در برابر کفر و الحاد و صدام يزيد قرار می دهد. ديدگاهی که بر مبنای فلسفه خودی و ناخودی شکل گرفته. ديدگاهی که شيطان بزرگ و صهيونيزم بين الملل می سازد و ملت مظلوم و تحت ستم و ديدگاهی که...

خسن آقا! دوست من! مطمئنم که نهادی پاک داری که اگر جز اين بود اصلا در اين راه نبودی. پس اندکی بينديش.

برادرم! هموطنم! همراهم! آيا تو بجز اين کرده ای؟ آيا به غير از اين است که تو هم در قيد و بند سياه و سفيد گرفتار شده ای. تنها تفاوت اين است که سياه های تو از جنس ديگری است. ديو های تو ديگرانی هستند که چون بخشی از آنها و تأکيد می کنم بخشی از آنها در مقطعی از تاريخ به تو و امثال تو ظلم کرده اند تمامشان و باز تأکيد می کنم تمامشان نسل اندر نسل سياهند و ديو و هيچ راهی جز برون راندن آنها و در آوردن فرشته مورد نظر شما وجود ندارد. ولی خوشمزه اينجاست که همين ديوان ذهن تو عزيز، روزی فرشتگانی بودند که به ظلم ديوان ديگری گرفتار بودند و به دست من و تو بيرون آمدند.

می بينی دوست خوب من! عاقبت سياه و سفيد بودن و سياه و سفيد ديدن و عمل کردن چيست؟ از اين برادر کوچکت بپذير و باور کن که فرشته سفيد مظلوم ذهن تو هم تا اَبَد فرشته نخواهد ماند. بيا با هم ديو های سياه و فرشتگان سفيد را که زاده تخيل کمالگرای ماست از ذهن دور بريزيم و همه به انسان های خاکستری بينديشيم و آنها را جستجو کنيم. بيا باهم خاکستری شويم. به خداوندی خدا قسم که اگر مشخص شدن اينکه چه کسی فريب داده و چه کسی فريب خورده و چه کسی ظلم کرده و چه کسی ظلم ديده و يا چه کسی سياه بوده و يا کی سفيد اثری داشت، ايران بايد در گذر اين سالها گلستان ميشد.

بيا با هم و دست به دست هم در جستجوی راه خاکستری برای رسيدن به هدف خاکستری باشيم. از سفيد بگذر چرا که گرد زمان خيلی زود سياهش می کند. خاکستری باش چرا که خاکستری هميشه خاکستری است.