.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Thursday, March 03, 2005

من و دوست پسرم

امروز خوندن يک مطلب من را ياد اولين باری انداخت که دوست پسرم شب رو می خواست بياد خونه ما بخوابه. موضوع بر می گرده به چهار سال پيش. اون زمان ما ايران بوديم و توی ايران هم به خاطر شرايط اجتماعی و فرهنگی يک مقدار سخت گيری ها بيشتره و همه در اين موارد مراعات می کنند.

هيچوقت بحث و جنجال و دعواهايی که بين من و خانمم اون روز در گرفت را فراموش نمی کنم. وای که چه محشری به پا کرد. هر چی هم سعی می کردم که بهش بفهمونم که ديگه دوره و زمونه عوض شده و بايد يک مقدار بازتر فکر بکنی و کمتر سختگيری کنی، به خرجش نمی رفت. واقعا نمی فهميدم که چرا بايد اينقدر عصبانی بشه. خلاصه که بعد از کلی جر و بحث تونستم راضيش کنم که دوست پسرم شب خونه ما بمونه. اون شب تا صبح خانمم صد بار بيدار شد تا چک کُنه که کسی دست از پا خطا نکنه و خلاصه خواب را به همه ما حروم کرد.

شش ماه بعد نگين، دوستِ پسرم، نيما به وسيله آ شيخ محمد تقی چيذری عاقد محلمون رسما و شرعا عضوی از خانواده ما شد و با پسرم ازدواج کرد. ديگه از اون به بعد مشکل شب خوابيدن هم حل شد، ولی خاطره اون شب کذائی برای هميشه توی ذهن من موند.

پی نوشت ۱: اين يک برداشت آزاد يا همون سوژه دزدی هنری بود از اين طنز خيلی باحال

پی نوشت ۲ (برای IQ های زير ۸۰): اين داستان بود. يعنی خالی بندی بود. يعنی واقعی نبود. من نه پسر دارم نه دوست پسر. نه اين کاره ام نه اون کاره. نه از کلوز اِت در اومدم نه رفتم توی کلوز اِت. فقط الکی يک چيزی نوشتم. لطفا آغايون محترم هم آويزون ايميل ما نشند.