.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Friday, September 10, 2004

جيپ صحرا کروکی من ـ قسمت دوم و آخر

توضيح: مود خوب خيلی مهمه. اين قسمت را سرحال بودم که نوشتم و فکر می کنم خوب در آمده. بنابراين اگر قسمت قبلی راخونديد و فکر می کنيد که به بدی اونه اشتباه می کنيد. بخونيد تا باور کنيد.

جونم براتون بگه که با کلی سلام و صلوات ماشين را تحويل گرفتم و زدم بيرون.چند صد متری بيشتر توی جاده مخصوص نيومده بودم که زدم کنار به منظور انجام تغييرات ماهوی. اول از همه افتادم به جون در و پيکر چادری و بيريخت و بی مصرفی که روش گذاشته بودند. البته در و پيکار که چه عرض کنم يک ترکيب بی ربطی بود از چرم خر (به جای خز) مصنوعی که اون موقع ها دختر عموم که پانک شده بود از همون جنس به عنوان تنبون استفاده می کرد. يادمه يک همکلاسی جواد بالا هم داشتيم که يک کت از همين نوع چرم اجاره کرده بود. (اون موقع ها توی روزنامه ها مرتب تبليق اجاره کت چرم می کردند به مبلغ فقط ۱۰۰ تومان در هفته.)

حالا چرمش که خوب بود؛ بايد پنجره هاش را می ديديد. يک چيز هايی يک خرده کلفت تر و البته تار تر از کيسه پلاستيکی هايی که ميوه فروش ها توش سيب زمينی پياز می ريزند را به عنوان شيشه پنجره گذاشته بودند دور تا دور ماشين. هر چند که بعدها طوری بهش عادت کردم که هر چی بيوک آقا دکه که سر کوچمون هندونه می فروخت خواست از چنگم درشون بياره ندادم ولی در اون موقع واقعا از پشتش هيچ جا رو نمی ديدم. انقدر دلم برای طفلک آقای رنگلر که لابد طراح اولی اين جيپ ها بوده و در اون زمان داشت توی گور می لرزيد می سوخت که بدبختی خودم را برای باز کردن اين چادر احمقانه وسط بيابون و بدون هيچ ابزاری فراموش کرده بودم. خلاصه با هر مکافاتی بود اون را نصفه و نيمه باز کردم.

حالا نوبت خودم بود که پوست بندازم. اول از همه بايد از شر عينک وته ريش راحت می شدم. در مملکت ما يک رسم خوبی هست که می توانيم با يک سری ابزار ساده کارهای مشکل و پيچيده ای را به نتيجه برسونيم. (از جمله اين کارها اموری است که در ادارات وموسسات دولتی انجام ميشه.) اين ابزار شامل ته ريش؛ پيراهن کثيف روی شلوار؛ تسبيح؛ انگشتر عقيق؛ پاشنه خوابيده (در صورت داشتن امکانات دمپايی اتافوکو بهتر جواب ميده)، بوی عرق مونده ناشی از آبگوشت وپياز شب قبل (اگر بتونيد بوی پا و بوی دهنتون را هم باهاش قاطی کنيد و معجون مخصوص بزنيد که ديگه راه افتادن کارتون ايکی ثانيه است)؛ ذکر زير لبی و از اين دست امکانات کمک آموزشی. البته هيچ کدام از اونها به اندازه پول چايی موثر نيست ولی اگر بتوانيد هر دو مورد را با هم داشته باشی ديگه رديف رديفی. ای وای اصل کاری رو داشت يادم می رفت اگه بتونيد به هر طريقی که شده بابايی، ننه ای يا فک و فاميلی رو شهيد کنيد ويا دستکم مفقود الاثر و يا جانباز(شده حتی ۱۰ درصد) بکنيد؛ ديگه تمومه. البته اين مورد آخری تقريبا همه جا تاثير مثبت داره الا يکجا که همان بنياد جانبازان و مستضعفانه.

ازبحث اصلی دور شديم. طبيعتا من هم چون دلم می خواست کارم درست و حسابی راه بيفته برای گرفتن ماشين مجهز به اکثر اين ابزار و آلات بودم . از طرف ديگه هم توی يک ساک تجهيزات تيپ زنی خودم را هم گذاشته بودم. لنز و عينک ريبن به جای عينک ته استکانی؛ تی شرت آستين کوتاه مامانی به جای پيراهن سابقا سفيد پر از عرق و کثافت، گردنبند Peace به جای انگشتر عقيق و البته يک دستگاه ريش تراش و مقدار متنابهی ادوکلن و مام زير بغل برای زدودن باقی کثافات .

تيپ خطر را زدم و با جيپ صحرای کروکی راه افتادم به سمت شهر. پيش خودم می گفتم اول سر راه يک سر ميرم پاساژ گلستان يک چند دوری اونجا می زنم بعد ميرم سمت جردن، اونجا هم دو سه دور می زنم و بعد ...

به حدی برای خودم نوشابه باز کرده بودم که فکر می کردم بايد تيريپ بذارم و عمرا به کسی تلفن ملفن ندم. اما اگر کسی اصرار کرد و گير داد و افتاد دنبالم و خلاصه کنه شد تلفنش را بگيرم تا بعدا تصميم بگيرم که بهش زنگ بزنم يا نه.

توی همين فکر ها بودم که رسيدم به شهرک غرب. تا پيچيدم توی خيابان ايران زمين دو تا دختر از سمت ديگه با يک پرايد داشتند می آمدند و طييعتا نگاه ها به هم تلاقی کرد. من هم بی معطلی با يک عشوه شتری سرم را برگردوندم که يعنی مثلا من خيلی بچه باحالم و شماها را تحويل نمی گيرم. هنوز وسطای عشوه شتريه بودم که يک دونه از اين سرباز صفر ها دستش را گرفت جلوی ماشين که يعنی نگه دار. من هم که می دونستم هنوز مجلس برای عشوه شتری مجازاتی تعيين نکرده خيالم راحت بود.

توی پرانتز بايد بگم که اون موقع ؛خدا خيرشون بده نماينده های مجلس و نيروی انتظامی را؛ بندگان خدا شبانه روز در حال تصويب قوانين مبارزه با ملت بودند ـ ببخشيد منظورم مبارزه با فساد و فحشا و بی ناموسی بود ـ نمی دونم که اون قوانين که اتفاقا خيلی هم کامل و دقيق بود چی شد و آيا الان هم اجرا ميشه يا نه ولی يادمه بندگان خدا خيلی براش زحمت کشيده بودند. حتی مثلا رنگ های مختلف ماتيک جريمه های مختلف داشت يا مثلا نوشته های روی ماشين ويا تيشرت ملت ؛ بسته به نوشته اش ؛ جريمه های مختلف داشت. اين جريمه ها از ۱۰۰۰۰تومان شروع ميشد و به اعدام ختم ميشد البته بندگان خدا معمولا تساهل اسلامی را در نظر می گرفتند و اعدام نمی کردند.

خلاصه زديم کنار و مطابق معمول که اين سرباز صفرها را اذيت می کرديم گفتم جناب سرهنگ چی شده کودتا شده. يارو سربازه هم جواد تر از ما قضيه را جدی گرفت فکر کرد واقعا ما فکر کرديم سرهنگه . گواهينامه ما رو گرفت و پريد روی صندلی بغل گفت برو پاسگاه. خواستم با خنده و شوخی سر و ته قضيه را هم بيارم ولی نشد. دردسرتون ندم رفتيم پاسگاه و اونجا تازه فهميدم که قضيه چيه. از آنجايی که من همواره آخر شانس بودم معلوم شد که روز قبل از اينکه من اين جيپ کوفتی را تحويل بگيرم بخشنامه ای آمده که تمام ماشين های کروکی بايد جمع بشند و حق تردد در شهر را ندارند. هر چی هم که ما خودمون را زديم به چپ و راست و بالا و پائين که بابا من اين ماشين را از يک کمپانی دولتی همين امروز تحويل گرفتم، به من چه که اونها اينطوری ساختنش و از اين جور حرف ها به خرجشون نرفت که نرفت. آخرش کار به جايی رسيده بود که به يارو افسار نگهبانه التماس می کردم که بابا يک مجّوز يک هفته ای به ما بديد که حد اقل داغش به دلمون نمونه، قبول نکرد.

ماشين را بردند چهار روزی پارکينگ گلستان خوابوندند.رفتيم دادگاه و ۲۵۰۰۰ تومان اون موقع هم پول جريمش را داديم تا تونستيم ماشين را در بياريم بيرون. تازه می خواستند ۳۵ روز بخوابونند که الحمدالله عطوفت اسلامی آقای قاضی شامل حال ما شد.

حالا همه اينها يک طرف، سرزنش های پدر و مادر يک طرف. تازه باز اون هم اونقدر نمی سوزوندم که توسری خوردن از تمام فک و فاميل که حضورا و يا تلفناً به خدمتم می رسيدند آتيشم ميزد. ديگه آش اينقدر شور شده بود که عمه بابام هم که اصلا فرق جيپ رو با جارو نمی دونست از گلپايگان زنگ زده بود که حالا به جای کروکی نمی شد يک رنگ ديگه بگيری که انقدر اين پدر و مادرت را اذيت نکنی. بنده خدا فکر کرده بود که کروکی يک جور رنگه.

خلاصه اين ماشينه رو ما داغش به دلمون موند که توی تهران بتونيم کروکش را برداريم و سوار بشيم و با اون چرم جوادی بيريختش دو تا تابستون عرق ريختيم تا بالاخره يکی خرتر از ما پيدا شد و با التماس ما و يکی بخر دوتا ببر و ساير تبليغات حاضر شد به نصف قيمت برداره بره.