.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Monday, February 14, 2005

اينجا وبلاگستان فارسی است نه تلويزيون ۲۴ ساعته لس آنجلسی

نطرات و مطالب تکميلی در انتهای يادداشت

اينجا فضای وحدت است و عشق و اعتماد نه دنيای افتراق و نفرت و بدبينی. اينجا، وبلاگستان ما، فضای حکم فرمايی منطق است و کلام پاک و بی حب و بغض نه دنيای کثيف انسان نماهايی که چشم ها را می بندند و فحش می دهند و بهتان می زنند و نفرت می پراکنند. اينجا تلويزيون آزادی و پارس و رنگارنگ و کوفت و زهرمار نيست. ما هم از نسل عقب مانده و پوچ و مضمحل صوراسرافيل ها و هاله ها و ضياها نيستيم. وبلاگستان ما مفتخر است به وجود جوانانی زنده، پويا خوش گفتار، با منطق و دانا. شما همه بزرگيد و عزيز. محض رضای خدا حرمت اين فضای پاک و پويا را نگاه داريد. حرمت امام زاده به دست متولی است. متوليان عزيز حرمت را نشکنيد.

حسين عزيز! دوست خوبم. چند روز بيشتر با هم نبوديم ولی به اندازه چندين سال دوستی با تو احساس صميميت می کنم. بی تعارف می گويم که برايم عزيزی و دوست داشتنی. ولی کارت را نپسنديدم.

دوست خوبم! کوبيدن ديگران به دليل اعلاميه دادن و درخواست کمک برای حمايت از يک انسان گرفتار به چه معناست!؟ چرا مثل شريعتمداری و ژنريک های لس آنجلسی اش اتهام می بندی به چپی بودن و از آنجا که در قاموس خودت چپ بودن و مجاهد بودن را بزرگترين جرم دنيا می دانی بنابرين تمام حرکت را زير سوال می بری؟ آيا واقعا داشتن يک عقيده يا آرمان، حالا چپی يا راستی مجاهد يا حزب اللهی و بسيجی، بهايی يا کليمی جرمه؟ آيا اگر کسی چپی بود ولی گرفتار و نيازمند کمک؛ به خاطر چپی بودن بايد بايکوتش کرد تا دندش نرم بشه و چشمش کور؟

اشتباه نشه. نگفتم که چرا کمک نمی کنی و چرا حمايت نمی کنی. سوال می کنم که چرا حرکت جمعی يک گروه که به نيت خير و برای کمک به يک آدم گرفتار انجام شده را زير سوال می بری و تختئه می کنی؟ من هم دقيقا مثل تو با اين گروه که تو چپی و مجاهد می خوانيشان مخالفم و از عقايد و مرامشان گريزان ولی برای بودنشان تلاش می کنم و مرامشان را محترم می دارم. با آنها مخالفم ولی دشمنم نيستند. راهشان را اشتباه می دانم ولی نيتشان را پاک. برای همين آزاد می خواهمشان و گرفتار بودنشان را به جرم عقيده نمی پسندم.

حسين عزيز! آنچه که ما در اين دنيای خودساخته مجازی بيش از هر چيز بدان نياز داريم تنها در سه کلمه خلاصه می شود . احترام، اتحاد و اعتماد. تو هميشه پيش قراول خوبی بودی. سه اصل بالا نياز به تبليغ عملی دارد. چه کسی بهتر از توبرای اين منظور.

و اما طرف ديگر ماجرا

خسن آقا! دوست ناديده و ناشناس! من قبلا هم گفته ام که شکی در نيت خير شما و دوستانتان ندارم. در بسياری از موارد هم به خصوص در جريان تاسيس کانون وبلاگ نويسان از کلام منطقی و منصف شما لذت برده ام، ولی نمی دانم که به چه علت گاهی از کوره در می روی و فحش و ناسزا و کلمات رکيک را جايگزين کلام پاک و بی حب و بغض می کنی.

برادرم! به خدا قسم که اين طور نوشتن و اينطور تاختن به ديگران در دنيای امروز ديگر جايی ندارد. از من کوچکترين بپذير که شنونده و خواننده عاقل منصف، کلامی را که به جای استدلال و منطق سرشار از فحش است و تهمت و ناسزا باور نمی کند.

آيا بهتر نبود که به جای اين حرمت دريدن ها، به دفاع از کانون و حرکات بسيار مثبت و سازنده اش می پرداختی؟ آيا بهتر نبود که به جای دشمن تراشيدن و بذر نفرت کاشتن توضيح می دادی که کانون تقريبا در تمام موارد مربوط به زندانيان سياسی بدون توجه به روابط و موقعيت آن زندانيان بيانيه داده و حمايت کرده؟ واقعا فکر نمی کنی اگر در پاسخ به مطلب حسين درخشان يک جوابيه مستند، مستدل و متقن از جانب خودت و يا کانون صادر می کردی بسيار بسيار بيشتر در ذهن خوانندگان تاثير می گذاشت و حق را به درستی آشکار می کرد.

رفيق! بپذير که سادگی کردی و حسين هم به اندازه کافی باهوش هست که از اين موقعيت طلايی که با فحش نامه خود در اختيارش گذاشتی برای اثبات حقانيت خودش استفاده کند. اين جوابيه تو و پولاد نه در شان خود شماست و نه در شان فضايی که در آن می نويسيد. تمنا می کنم که مراعات کنيد و نگذاريد جوی که لات ها و لمپن های تلويزيون های لس آنجلسی اعم از مجری و بيننده ايجاد کرده اند در وبلاگستان ما هم حکم فرما شود.

خسن آقا! باور کن شرمم شد وقتی که نظرات خوانندگان را در پای مطلبت خواندم. به تعبير ناصر خالديان عزيز اين روانپريشان دارای ساديسم مزمن را از خود بران و بهانه به دست يک مشت بی سر و پا نده تا با خالی کردن عقده های فرو خفته، فضای صميمی وبلاگستان ما را آلوده کنند. دوست من! جای نظرت اينها در وبلاگ های من و تو نيست. اين ها به درد همان داورها و ضياها می خورند.

باز هم می گويم که از هر مرام و مسلکی که هستيم بيائيد اين سه کلمه را آويزه گوش کنيم. احترام، اتحاد و اعتماد. کليد تمام موفقيت های گذشته وبلاگستان در اين سه کلمه نهفته بود. در آينده نيز درهای بسياری است که موفقيت در پشت آنها به انتظار ما نشسته. پس شاه کليد را لطفا گم نکنيد.

مطالبی که در بالا به آنها استناد شده:
از کیسه‌ی ما، به نفع پسرخاله‌شان سردبير: خودم - حسين درخشان
بدبخت فلک‏زده خسن آقا
دانشجوی بورسیه ای می نالد سیپریسک - پولاد همایونی
کمی از قلم خسن آقا سردبير: خودم - حسين درخشان
تمرین دمكراسی با دستكش بكس نقطه ته خط - ناصر خالديان

در همين رابطه:
ما وب‌لاگ‌نويسان مدافع آزادی بيان هستيم! شبح
آفرين, به شبح . اين دقيقا جوابی بود که بايد از طرف بچه های کانون داده می شد. حالا می فهميد که چرا حسين درخشان باهوش فحش و بد و بيراه های خسن آقا را لينک ميده و بزرگ می کنه ولی در برابر استدلال های مستند و منطقی شبح سکوت می کنه.
گفتار نيک ـ روزبه روزبهانی
روزبه هم به عنوان يک ناظر بيطرف خوب و پخته نوشته.
ساده تر از آب ـ مهدی حکيمی
به نظر مهدی علی رغم ذات بی مرکز وبلاگ بعضی مواقع وجود يک ناظم و يا ناظر لازم به نظر می آيد.
شکاف پويان - آی آدم ها
آزادي براي همه كاف.ميم
"نظر جالبي است، انگار خسن آقا از سر لطف به ساير وبلاگ نويس‌هاي مفلوك آمده و انجمني برايشان درست كرده و بعد هم از سر دلسوزي مقداري جو و از اين جور چيزها ريخته جلويشان تا از گشنگي نمي‌رند..."
لمپنیسم وبلاگی همچون کوچه ئی بی انتها
"من نمی دانم در محيط های اين چنين در زبان های ديگر و در كشورهای ديگر چگونه يكديگر را به نقد می كشند ؟ من نمی دانم در كانادا يا اروپا نقد را چگونه تعريف می كنند و چگونه به كار می برندش ؟ من تنها می دانم كه آنچه كه حسين درخشان و حسن آقا می نويسند نه نقد است و نه می تواند به چنين چيزی شبيه باشد..."
فحاشی ، حمیتهای جاهلانه ، گرمابه‌ی مدرن ، بحران گاز و مهندس بامزه ! گناهكار
"اینجا به خاطر همین آزاد اندیشی و آزادی بیان محبوب شده نه به خاطر اینکه ..."