.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Tuesday, April 26, 2005

به ياد گنجی و تمامی زندانيان سياسی

.
مخالف بودم. می خواستم بنويسم که اين کار قطعا هيچ کمکی به وضعيت سخت و دشوار گنجی بزرگ نمی کند. می خواستم بنويسم که اين کار ظرفيت سوزی است، يعنی از بين بردن پتانسيل بالای موجود در وبلاگستان در مسيری که پايان آن جز يک هيچ بزرگ هيچ نيست. می خواستم بنويسم و هشدار دهم که کار جمعی در صورت عدم حصول نتيجه سرخوردگی به دنبال دارد و ريزش نيروی فعال. می خواستم بنويسم نکنيم کاری که فرداروز که خواستيم فرضا جذب حمايت کنيم برای زلزله زدگان، حاميان سابق ريشخند کنان بگويند که آب در هاون کوبندگان بازگشتند. می خواستم بنويسم که ميخ آهنين حمايت ما هرگز نرود بر دل سنگ زندانبانان گنجی.

می خواستم بنويسم که گنجی عزيز است و قابل احترام و مستحق حمايت؛ ولی مگر زرافشان نيست، مگر صابر و عليجانی نيستند، مگر اميرانتظام و سحابی نيستند پس آقاجری و نوری و کديور چه، باطبی و محمدی و ده ها نام ديگر چطور. نمی شد به بهانه گنجی يادی از همه زندانيان سياسی کنيم.

اين ها را نوشتم و می خواستم خصوصی برای سخن و يونس عزيز بفرستم و بر حذرشان دارم از اين اقدام. ولی در فاصله همين چند ساعت به طرز باور نکردنی حاميان اين اقدام لحظه به لحظه بيشتر شدند. ديگر دير شده بود. سبو شکست شده بود و پيمانه ريخته بود. حال من بر سر دوراهی مانده بودم. اگر حمايت نمی کردم ضربه زده بودم به يک حرکت گروهی که خود در ذات خود با ارزش است و قابل تقدير و اگر حمايت می کردم که بر خلاف باورم عمل کرده بودم.

در نهايت تصميمم را گرفتم، من به بهانه پنجمين سال اسارت گنجی ياد تمام زندانيان سياسی را گرامی می دارم و اميدوارم که هر چه زودتر تمام آنهايی که دربند هستند به آغوش خانواده های شان باز گرداند.

دو کلمه حرف با خودم: حالا بايد خودم را اينطوری راضی کنم. اگر گنجی گوشه اون چهار ديواری تنگ و تاريک خبردار بشه که بعد از پنج سال هنوز از ياد نرفته و اينچنين حمايت میشه و اين موضوع باعث بشه که دلش گرم بشه و روی لبش لبخند بشينه کار جمعی ما به نتيجه رسيده. همين برای من کافيه.
فقط ايکاش ميشد اين لبخند روی لب همشون بشينه.