.comment-link {margin-left:.6em;}

بر ما چه گذشت

همه چيز از همه جا و البته خاطرات جوانی ـ عليرضا تمدن

Saturday, May 29, 2004

ل مثل لينک

قبل از خواندن لينک های زير، لطفا در آمارگيری این سايت در سمت راست صفحه شرکت کنيد.

مسابقه های قهرمانی کشتی انگشتان دست.

اين بازی های آرکيد را که بايد با آهنگ و دستورات ماشين برقصی حتما ديديد. اينم جديد ترين نوعش برای مسيحی های معتقد.

تمام تبليغات تلويزيونی جان کری را ميتونيد اينجا ببينيد .

اولين گوشتکوب ها ببخشيد منظورم هست مبايل ها اين شکلی بودند.

جشنواره برف و يخ در چين.

يک کامرشيال خيلی باحال. نميگم مال چيه چون مزش به اينه که ندونيد.

فلش درايو ۸ گيگابايتی کينگيزتون.

مبلمان پست مدرن برای سگ ها و گربه ها.
اينجا هم ميتونيد برای سگ ها و گربه هاتون خانه های ۲۵۰۰۰ دلاری بخريد.

لپ تاپ کيتی کت .

چند تا کليپ از فيلم بحث انگيز و پر هزينه The Day After Tomorrow.

فيلمی مربوط به حمله به مجتمع خارجيان در عربستان سعودی.

اسامي كشته شدگان و مشخصات خودروهاي خسارت ديده زلزله ; آنچه خبرنگاران ديده اند

نامه اي 63 سال در راه بود تا از جبهه روسيه به آلمان رسيد

اسلايد شو مربوط به زلزله اخير در ياهو.

الو اورژانس ! لطفا فوری يک بسته کاندوم بفرست.
آمبولانس کاندوم در سوئد راه افتاد.

جل الخالق؛ جماع با گاو و خر و گوسفند را شنيده بوديم ولی با مرغش ديگه نوبره.

مصاحبه ايتنا با فرشاد سردبير گويا.

عکس های نمايندگان مجلس در شش دوره گذشته.

قبرستون ده امام ـ قسمت سوم

قبل از خواندن اين مطلب لطفا در آمارگيری این سايت در سمت راست صفحه شرکت کنيد.

برای خواندن قسمتهای قبلی به اينجا برويد.

با هر زحمتی بود وسايل سنگين و بد دست را از شيب تند قبرستون برديم بالا.
البته اين بالا بردن هم توام با اعمال شاقه بود. تمام اون شيب تند
گورستون پر بود از سنگ قبر های کج و معوج . اين يارو استاده هم گير داده
بود که پاتون را روی قبور نگذاريد . بی انصاف خودش با اينکه دستش خالی
بود ،از شدت شيب زياد داشت با مکافات و چهار دست و پا می آمد بالا اونوقت
به ما که هر کدوم چهل کيلو بار داشتيم گير داده بود رو سنگ ها نريم. به
هر حال رسيديم بالای تپه و با ديدن بنچ مارک مبارک سازمان نقشه برداری،
جميعا يک فاتحه ای به گور پدر اون کسی که اين دسته خر را يک همچی جای بی ربطی کاشته خونديم .

ديگه تقريبا تاريک شده بود . پروژکتورمون را اول ازهمه راه انداختيم و بعد هم شروع کرديم به سر هم کردن دوربين و بيسيم و باقی قضايا. با بيسيم بقيه ايستگاه ها رو چک کرديم تا مطمئن شيم که اونها هنوز زنده اند بعد هم هماهنگ کرديم برای ثبت اطلاعات لازم. فرم کار به اين صورت بود که سر ساعت های مشخص بايد با دو ايستگاه ديگه ارتباط برقرارميکرديم و در فاصله زمانی بين دو ارتباط به غير از يک مقدار کاغذ بازی کار ديگه ای نداشتيم. استاده که قربونش برم بعد از اينکه تجهيزات را نصب کرديم رفت پائين و توی مينی بوس خوابيد. مونديم ما چهار تا و يک قبرستون خرابه. برای اينکه ترس بهمون غلبه نکنه مشغول صحبت با هم شديم و شوخی ميکرديم و مسخره بازی در می آورديم . تو اين هيرو بيرامير عباس تنگش گرفت. يک اتاقک حدوداً دويست سيصد متر آنورتر روی تپه بود که احتمال می داديم توالت باشه. بهش گفتيم پاشو چراغ قوه را بردار برو کارت را بکن وبيا. گفت مگه از جونم سير شدم که به خاطر يک مدفوع ناقابل برم تا اونجا.
گفتيم خوب اشکال نداره ميری اگرهم چيزيت شد ميگيم شهيد راه مدفوعش شده
ديگه. آقا خلاصه از ما اصرار از اون انکار. داشت ميمرد از فشار اين جريان
ولی حاضر نبود از ما فاصله بگيره. ديگه کم کم داشت بنده خدا قضيش جدی
ميشد و حالش بد ميشد. ديديم چاره ای نيست بهش گفتيم برو يک گوشه تپه و
خودت را راحت کن، ما رو ناراحت. امير عباس هم بعد از اينکه يک شکم سير
تپه را صفا داد و يک چهار پنج کيلويی وزن کم کرد، شلوارش رو کشيد بالا و با اينکه سعی کرد با خاک روی کثافت کاريش را بپوشونه ولی برای بوی کثافت کاريش هيچ راهی نبود و بايد تحمل ميکرديم.

هنوز کارش درست و حسابی تموم نشده بود که ديديم يک جوونک لاغر و نحيفی با يک چوب دستی از سمت مخالف قبرستون يعنی آنور تپه آمد بالا. اينقدر بنده خدا مفلوک بود که هيچ رقم جای ترسيدن نداشت و تنها چيزی که بهش نمی خورد راهزنی بود. فکر کرديم بدبخت چوپونی چيزی بوده از گله جدا شده و گم شده ، گوسفندها هم لابد هر چی گشتند پيداش نکردند و برگشتند آخورشون . واقعا اينقدر عجيب بود ديدن يک بچه نحيف وسط اون بيابون برهوت که هيچ فکری غير از اين نمی شد راجع بهش کرد. يک سلامی کرد و يک جوابی گرفت و يک چرخی زد و نميدونم با دست چه علامتی داد که يک هو ديديم از چهار طرف تپه هفت هشت نفر تفنگ به دست آمدند بالا و محاصرمون کردند. تمام اين جريان از لحظه ای که پسره آمد بالا تا وقتيکه ريختند دورمون شايد دو دقيقه بيشتر طول نکشيد.

ادامه دارد

Friday, May 28, 2004

دوستان ! من به دليل احترام به نظر و سليقه شما دارم آمارگيری ميکنم. لطفا به خاطر احترام به خود تون در اين آمارگيری شرکت کنيد. ۱۵ نفر برای يک روز واقعا دلسرد کنندست. من که باور نميکنم که از بين حدود ۵۰۰ نفری که ظرف يک روز و نيم گذشته از اين سايت بازديد کردند فقط ۱۶ نفر برای نظر و رای خودشون احترام قائل باشند.

ل مثل لينک

دکتر علوی برای نخست وزيری عراق.

يک گزارش خوب از زهرا در مورد زلزله.
چند تصوير از تهران بعد از زلزله

آيا واقعا کری بر خلاف کلينتون در بين جوانها جايگاهی نداره.

اينجا ميتونيد با اعضاخانواده سلطنتی تمام کشور ها آشنا بشيد .

شاهزاده حيا خواهر دوقلوی کينگ عبدالله با ژنرال اماراتی، شاهزاده محمد بن راشد ازدواج کرد.

بن افلک در بين تماشاگران بازی ليکرز.
اين هم لئوناردو ديکپريو و دوست دخترش در بازی چهارم ليکرز.

باز هم يک عکس ديگه از اين خوشگل تگزاسی.

عکس هايی از مراسم تونی ۲۰۰۴.

خانم هايی که دوست پسر يا شوهرشون ماشين پورش دارند مراقب باشند. آمار دودره بازی و هوو آوردن بالای پنجاه درصده .

تريلر فيلم Shrec ۲.

ماجرای ايميل من و پاسخ ابطحی

اين که ميگند درخت هر چی پربارتره سر به زير تره واقعا حرف درستيه. من يک رسمی توی اين وبلاگ دارم که به هر کس که لينک ميدم يک جمله سه کلمه ای براش می فرستم به اين مضمون که "لينک داده شد". اين کار را فقط برای اين ميکنم که طرف مطلع بشه و واقعا برای اين ايميل ها توقع هيچ پاسخی ندارم. اخيرأ يک لينک به وب نوشت ابطحی معاون رئيس جمهور دادم و بر طبق روال هميشگی ايميل سه کلمه ای را فرستادم. در کمتر از ۲۴ ساعت ايميلی از شخص ابطحی گرفتم که من را مورد ابراز لطف قرار داده بود و از من تشکر کرده بود بابت لينک.

پيش خودم فکر کردم که واقعا الکی نيست که يک آدم هايی ميشند ابطحی و يک کسايی هم هيچ وقت هيچی نميشند. مسلماً ابطحی با دوازده سينزده هزار خواننده روزانه نه نيازی داره و نه فرقی براش ميکنه اگر سيصد چهار صد نفر از سايت من برند و پستش را بخوانند. ولی اين آدم علارغم تمام گرفتاری های روزمره از سياسی گرفته تا خانوادگی و از شخصی گرفته تا اجتماعی و عمومی اين احترام را برای من که يکی از هزاران خواننده وبلاگش هستم قائله که با وجود تمام گرفتاری ها، اين وقت را ميگذارد تا به من پاسخ بده.اين در حاليست که خيلی ها در همين وبلاگستان فارسی هستند که با يک صدم اين تعداد خواننده آن چنان خودشان را گم کرده اند که نه تنها پاسخ ايميل نمی دهند که حتی من ميشناسم کسی را که اعتراض ميکرد چرا به من لينک دادی. اينجورييه ديگه کاريش هم نميشه کرد همه جا همه جور آدمی هست؛ وبلاگستان هم مثل بقيه جاها. ولی هميشه همه بايد يک چيزی را يادمون باشه. احترام به ديگران، احتراميه که به خودمون ميگذاريم.

به هر حال جدای از تمامی مسائل سياسی و عقيدتی، ابطحی به دليل ادب و تواضعش برای من بسيار مورد احترامه و اميدوارم که بتونم من هم به خوبی او رسم ادب را برای خوانندگان وبلاگم به جا بيارم.

Thursday, May 27, 2004

ل مثل لينک

راجع به اين جانور بچه خور چيزی شنيده بوديد.

قابل توجه طرفدارای آهنگ های دهه هشتاد . بريد اينجا ببينيد چه خبره.

اين بار در Worth1000 ، شوخی با ابرقهرمان های آمريکايی.

ماجرای اين غذاهای آمريکايی که برای ملت بدبخت افغانستان از ۴۰۰۰۰ پايی ميريختند هم جالبه ها.

جزيره فوجی را ۲۴ ساعته آنلاين ببينيد.

اگه سويا سس چينی خريديد يادتون باشه که توش مقدارذزيادی موی آدميزاد داره. فرمودن خاصيت داره.

دو نکته

۱- کامنت ها را برداشتم. هدفم از داشتن کامنت برای مطالب دو چيز بود. يکی اينکه امکان تبادل آرا و نظرات فراهم باشه و من متکلم وحده نباشم. دوم اينکه اين امکان برای من فراهم باشه که بفهمم که نظر خواننده ها نسبت به مطالب چيست. در مورد اول واقعا فکر نمی کنم که تمام مطالب نياز به نظر خواهی داشته باشه. اگر هم کسی مطلبی داشت ميتونه ايميل بزنه. البته همچنان برای مطالبی که احساس کنم نياز به بحث داره نظرخواهی را باز ميکنم. برای مواردی هم که دلم می خواهد که بدونم خواننده ها نظرشون چيه سيستم آمارگيری را راه انداختم که کار من را راه می اندازه.

۲- دوست های زيادی در عرض چند هفته گذشته برای من ايميل فرستادند و يا کامنت گذاشتند که متاسفانه بر خلاف رويه هميشگيم، به دليل کمی وقت فرصت نکردم به خيلی ها جواب بدم. از همه اونهايی که جواب از من نگرفتند عذر ميخوام و سعی ميکنم که کم کم به همگی جواب بدم ولی اگر احيانا کسی از قلم افتاد و جواب نگرفت بگذاره به حساب اشتباه من و يک بار ديگه ايميل بزنه و مطمئن باشه که جواب ميگيره.

Wednesday, May 26, 2004

ل مثل لينک

مصاحبه راديو آلمان با هاشميان در مورد جدايی از بوخوم و پيوستن به بايرن مونيخ.
فايل صوتی مصاحبه.

نبوی از طنز و طنز نويسان ميگويد.

مسابقات مقدماتی واليبال، انتخابی المپيک آتن را از اين سايت دنبال کنيد. از اين گروه دو تيم صعود می کنند که دست کم يک تيم از آسيا خواهد بود.

اسلايد شو مربوط به مراسم Miss Universe در اکوادور. شرمين شهريور دختر ايرانی الاصل از آلمان در کورس رقابت است.


عملکرد مجلس ششم در وبلاگ ابطحی.

Tuesday, May 25, 2004

سه موضوع نا مرتبط

موضوع اول - صلاح و مصلحت انسانها و جوامع همواره از اهم امور بوده. در طول تاريخ همواره بين افراد جامعه اين پرسش مطرح بوده که صلاح اين کار چيست و يا ديگر کار به مصلحت می باشد يا خير. برخی از جوامع فاقد قدرت تشخيص مصالح خويش هستند. از اينرو، در اين گونه از جوامع خبرگان گرد هم می آيند تا نسبت به تشخيص مصلحت ، اقدامات لازم را به عمل آورند. اين دست از نخبگان دارای دانش و بينش بسيار بالا می باشند و تخصص آنها تشخيص انواع مصالح است. اين افراد با ديد استثنائی و شگرفی که به مسائل دارند ميتوانند به راحتی از تمامی اسرار و زوايای حوادث و اتفاقات با خبر شده و با درايت و کياست بالا اقدام به تشخيص تمامی مصالح نمايند و جامعه محجور خود را از خطرات آتی رهايی بخشند.

موضوع دوم - سايت بازتاب در يک گزارش استثنائی موفق به کشف موضوع بسيار مهمی شده که جای تبريک فراوان دارد برای مسئولين اين سايت ارزنده خبری تحليلی.
موضوع از اين قرار است که ظاهرا خبرنگار شجاع اين سايت توانسته با نفوذ به سيستم های اطللاعاتی عراق به اسناد و مدارک بسيار مهمی دسترسی پيدا نمايد که حاکی از همکاری نيک برگ(آمريکايی که گردن زده شد) با سازمان جاسوسی CIA بوده و نشان دهنده اين است که اين آمريکايی با جاسوسی برای کشور خودش بر ضد آن چه که استکبار جهانی تروريست می خواندش يعنی القائده توانسته بود اطلاعات مهمی را تهيه کند که می توانسته موجب ضربات بزرگی به القائده شود. بر اساس اسناد بازتاب، آمريکا از ترس اين رسوايی بزرگ! مجبور به سکوت شده. بخوانيد.

"نيكلاس برگ با توجه به اطلاعاتي كه به دست آورده بود، پس از آزادي از بازداشت آمريكا با حلقه‌هاي اصلي «القاعده» و مركزيت آن به رهبري زرقاوي، ارتباط برقرار كرد. به طوري كه اطلاعات حاصل از اين ارتباط مي‌توانست منجر به شناسايي شماري از مراكز و عناصر اصلي «القاعده» در عراق شود. در اين حين، زرقاوي توانست به وسيله يكي از سرويس‌هاي امنيتي عرب، به هويت اصلي برگ پي ببرد. عوامل زرقاوي پيش از آنكه وي را به قتل برسانند، تصاوير مربوط به آن را براي سازمان «سيا» ارسال كرده‌اند .
خبرنگار «بازتاب» در پايان مي‌افزايد: در صورت برملا شدن اين رسوايی بزرگ، عرصه سياسي آمريكا شاهد ظهور «برگ گيت» خواهد بود و بركناري جورج تنت، رييس سازمان «سيا» كه زمزمه‌هاي اوليه آن آغاز شده است، جزو هزينه‌هاي قطعي اين رسوايي به شمار مي‌رود. "

تنها يک سوال در ذهن من مانده که البته ذره ای ارزش اين گزارش استثنائی و بيادماندنی و اين بينش بالا در تشخيص حوادث و اتفاقات کم نمی کند. و آن اين که به فرض که آمريکا از ترس اين رسوايی بزرگ ! و به وجود نيامدن يک گيت ديگر و اين بار از نوع برگيش صدای اين قضيه و اسناد را در نياورده. ولی نمی دانم چرا زرقاوی و القائده که دشمن شماره يک آمريکا هستند و از زدن هر گونه ضربه ای به آمريکا کوتاهی نميکنند اين اسناد و مدارک را فاش نکردند تا آمريکا سکه يک پول شود. شايد تمام اين اسناد فقط يک نسخه بيشتر نبوده و اون را هم خبرنگار شجاع بازتاب از چنگ زرقاوی در آورده و اون بنده خدا حالا هيچ مدرکی برايش نمانده، به اين خاطر که کپی مدارک را که فرستاده بود برای CIA و اصلش هم که به چنگ بچه های زرنگ بازتاب افتاده.

موضوع سوم - ايرج ميرزا بعد از اينکه شعر جنجالی عارف نامه را در تقبيح حجاب گفت و بسياری از شما از مضمونش آگاهيد ؛ از طرف افراد زيادی و به حق مورد سرزنش قرار گرفت. يکی از اين سرزنش کنندگان به نظم برای او نوشت؛ آن زن که در چادر بود و با تو همبستر شد و در تمام مدت همبستری چادر از چهره نگرفت، مادرت بوده و چون چادر به سر داشته تشخيصش ندادی. ايرج هم به نظم در پاسخ گفت که اين فرض اشتباه است به اين خاطر که اگر من مادرم را چون چادر داشته نشناختم مادرم که من را می ديده و بايد مانع ميشده. ايرج ادامه ميدهد، اما يک احتمال ديگر هست و اون اينکه اون شخص چادری نه مادر من بلکه صبيه جناب عالی بوده .

حالا اگر دوست داشتيد يک بار ديگه از اول اين سه تا موضوع را بخوانيد و يادتون باشه که به هم ربطی ندارند.

سعيد حنائی

سعيد حنائی را که يادتونه . قاتل مشهدی که به بهانه پاک کردن مظاهر فساد ۱۶ زن و دختر ايرانی را به شکل فجيعی به قتل رسونده بود. امشب ساعت ۷ شب به وقت لس آنجلس CINEMAX فيلم مستندی راجع بهش پخش ميکنه. توصيه ميکنم حتما ببينيد.

Monday, May 24, 2004

ل مثل لينک

فيلم مستند بسيار جالبی از قتل عام ۳۰۰۰۰ زنبور عسل به وسيله سی زنبور وحشی در سه ساعت.

سايتی در مورد آخرين غذای محکومين به اعدام.

USB فلش درايو در چاقوی همه کاره سوئيسی.

مراحل تبديل ضبط صوت قديمی هيتاچی به ضبط صوت کامپيوتر تاچ اسکرين.
اينم مراحل تبديل کيس و کیبورد معمولی به يه دست کامپيوتر صحرائی خدا.

سقف کذائی فرودگاه شارل دوگل قبل از فرو ريختن.

اين خيلی باحاله ولی توصيه ميکنم زياد نگاه نکنيد چون سرتون گيج ميره.

عکسهای کنسرت امروز مدونا در لس آنجلس.

عکس های فرح و رضا پهلوی در عروسی شاهزاده اسپانيا.
مجموعه عکس مدعووين عروسی شاهزاده.

محسی اژه ای رئيس دادگاه ويژه روحانيت؛ سحرخيز،عضو هيات نظارت بر مطبوعات را گاز گرفت.
مطلب سينا در اين مورد.

ای پرستو! مارمولک خودتی.

یک چشمه ديگه از هما سرشار پولناليست مدافع شعبان بی مخ و از مخالفين سرسخت شيرين عبادی.


Saturday, May 22, 2004

ل مثل لينک

جدول و نتايج نهايی بوندسليگا. بوخوم با قرار گرفتن در رد پنجم به جمع باشگاه های اروپا رفت. هاشميان چهارمين گلزن برتر با ۱۶ گل.

ماشين و آمبولانس مرده کش حتما ديديد. ولی بعيده که موتور سيکلتش را ديده باشيد.

رم در سال ۱۵۹۳ ميلادی اين شکلی بوده.

جای پا.

سايتی برای خريد اسلحه های اتمی. فيلم آگهی اسلحه ليزر .

دائرةالمعارف جامعِ دايناسورها.

برندگان کن ۲۰۰۴. مايکل مور با ۹۱۱ درجه فارنهايت نخل طلا را برد.
فيلم معرفی برندگان جوايز. سرعت بالا ـ سرعت پايين
فيلم مصاحبه مطبوعاتی برندگان جوايز. سرعت بالا ـ سرعت پايين
بقيه فيلم های مرتبط با فستيوال.

مدير سابق امور هزينه ای کاخ سفيد و تفاوت صد ميليارد دلاری در تخمين هزينه جنگ عراق.

ادامه حکومت ديوانگان و کشته شدن دختر سه ساله فلسطينی. فيلم تشييع جنازه.

Friday, May 21, 2004

از عراق چه خبر

آيا واقعا چلبی جاسوس دوجانبه بوده و اطلاعات سری آمريکا را به ايران می داده يا اينکه به دليل بريدن از اسرائيل و تمايل نشان دادن به رابطه با ايران سرش زير آب شده.

آن چه که مسلم است اينکه آمريکا به خاطر فساد مالی هيچگاه دوستان خودش را به زير نمی کشه . در حالی که اين احتمال که به بهانه فساد مالی هر کسی را که در جهت سياست هايش نيست از سيستم حذف کند بسيار زياده.

فيلم مصاحبه مطبوعاتی چلبی بعد از يورش به خانه و محل کارش.
فيلم های جديدی از زندان ابو غريب که در اون يک اسير عراقی را نشان ميدهد که لخت مادرزاد ، وادار به اين شده که مثل سگ جهار دست و پا راه برود و واق واق کند. فيلم دو - فيلم سه

اوضاع قمر در عقرب کربلا وکشته شدن ۱۸ تا از نيروهای صدر. فيلم از AP

قبرستون ده امام ـ قسمت دوم

برای خواندن قسمت قبلی به اينجا برويد.

پيش خودمون فکر ميکرديم که حالا ميريم ميرسيم به يک آبادی به اسم ده امام که يک گوشش هم لابد قبرستونه واگه نصف شب کاری چيزی داشته باشيم چهار نفر دور و برمونند و به دادمون می رسند ولی ...

بعد از خروج از جاده اصلی حدوداً يک نيم ساعاتی در يک راه خاکی رونديم تا رسيديم به مقصد. اول فکر کرديم که يارو راننده شوخيش گرفته و يا اينکه می خواهد گلاب به روتون دست به آبی چيزی بکنه. ولی نه، قضيه واقعا جدی بود. آن چه که ما می ديديم يک مختصر بيابونی بود به شعاعی که چشم کار ميکرد و يک تپه سيخی اساسی اون وسط که بالاش دو تا اتاقک بود و روی شيب تپه هم يک مقداری سنگ کج و کوله که بعدا فهميديم سنگ قبرند. از راننده با تعجب پرسيديم همين فقط ! پس بقيه اش چی. گفت بقيه نداره که. همينه ديگه. فکر کرديم احتمالا اهالی عجله داشتند گفتند حالا فعلا گورستون را بسازيم آبادش را بعدا سر صبر می آييم می سازيم، عجله نيست. بهش گفتيم مرد حسابی خود ده کو. در آخرين نقطه ای که چشم کار ميکرد يک بلندی را نشون داد و گفت خود ده امام پشت اون کوهه. اينجوری بگم که جايی را که داشت نشون ميداد شيرين با ماشين يک ساعت راه بود. پيدا بود که اختلافات شديدی با مرده هاشون داشتند و خواسته بودند تا حد امکان از قائده دوری و دوستی استفاده کنند. شايد هم فکر کرده بودند چون بهشت زهرا بيرون تهرانه اينطوری شيک تره که گورستون بيرون ده باشه.

به هر حال مهم نبود که اونا چی فکر کرده بودند انچه که مهم بود اين بود که ما نمی دونستيم که وسط اين بر بيابون چه خاکی به سرمون بريزيم. با توجه به چيز هايی هم که راجع به راهزن ها هم شنيده بوديم و پير مرد راننده هم تاييدش ميکرد ديگه تقريبا مطمئن بوديم که شب اول قبرمون را در خدمت برادران و خواهران محترم قبرستان ده امام خواهيم بود. ولی چاره ای هم نداشتيم هوا داشت تاريک ميشد و قبل از تاريکی کامل ما بايد تجهيزات سنگين را از شيب تند گورستون بالا ميبرديم.

ادامه دارد

Thursday, May 20, 2004

ل مثل لينک

فيلم "مسيح، شکارچی دراکولا" آخر جفنگ.

عکس های فوق العاده زيبا از رقص دود سيگار.

بوش و صد اشتباه دوران رياست جمهوری.

ستاره سابق فيلم های سکسی؛ مادر ترسای دوّم.

تور مسافرتی ويژه برای کسانی که ميخواهند محل هايی که با بمب اتم در ارتباط بوده را ببينند.

والا من که از اين فلش سر در نياوردم لطفا اگه فهميديد من را هم در جريان بگذاريد.

آخر ابتکار؛ از توليد به مصرف.

Nanotechnology چيست.

تروا در ۱۵ دقيقه طنز جالبی راجع به فيلم تروا.

مسابقه بيريخت کردن هنرپيشه های زيبا در Worth1000. چند تا از باحالاش را ببينيد.

اعطای مجّوز اولين راديو و تلويزيون خصوصی در ايران به بهروز افخمی .
داستان اين مجّوز از زبان خود افخمی.

حمله آمريکای ها به خانه چلبی.

مدرسه ميمون های پرستار

"Monkey Helpers for the Disabled" يا همان ميمون های دستيار برای افراد معلول, عنوان انجمنی است در شهر بوستون که مدرسه ای تاسيس کرده به نام کالج ميمون ها. در اين مدرسه ميمون های از نوع کاپوچين که به عقيده بسياری از باهوش ترين حيوانات هستند مشغول به تحصيل در رشته دستياری افراد معلول می باشند. اين کالج در سال تنها حدود ۲۰ ميمون را تعليم ميدهد و وارد بازار کار ميکند دوره تحصيلی در اين دانشگاه بين دو تا سه سال است. کسانی که قصد ادامه تحصيل دارند عجله کنند و زود تر مدارکشون را ارسال کنند.



از اين شوخی که بگذريم، علت تعداد کم پذيرش دانشجو در سال, هزينه بالای آموزش است که چيزی در حدود ۲۰۰۰۰ دلار برای هر ميمون می باشد. . ميمون ها در اين مدرسه از آموزش کار های ساده مثل برداشتن و گزاشتن توپ در ليوان شروع ميکنند و بعد از چند ماه به فراگيری کار های پيشرفه تر مثل عوض کردن سی دی موسيقی و باز کردن در يخچال و از همه مهم تر آموزش ليزر ميپردازند؛ به اين صورت که شخص معلول آن چه را که ميخواهد با Lazer Beam نشان ميدهد و دستيار محترم ميرود و آن چيز را مياورد.



دانشجويان اين مدرسه هر روز بعد از پايان کلاس با خوردن اسنک و تماشای تلويزيون سرگرم می شوند. از برنامه های مورد علاقه آنها کانال غذا، کارتون و اخبار است. البته بعضی اوقات هم کانال Animal Planet را نگاه می کنند که راجع به حيات وحش است و به گفته يکی از تعليم دهنده ها هميشه باعث هراس آنها می شود.

تا کنون ۹۳ ميمون از اين دانشگاه فارق التحصيل شده اند و مشغول کار هستند. با توجه به رضايت افرادی که از دستياری اين ميمون ها استفاده ميکنند شمار متقاضيان اين ميمون ها به سرعت رو به افزايش است.

در اينجا ميتوانيد فيلم پايان نامه ! يکی از اين ميمونها را تماشا کنيد.

منابع - رويتر و ياهو

Wednesday, May 19, 2004

ل مثل لينک

يکی از جستجو هايی که ملت باهاش وارد اين سايت شدند. يکی ديگه. ممنون از لطفتون، خدا بستگان شما را هم شفا بده.

احتمال حضور دو بسکتباليست ايرانی در فصل جديد NBA.

يک ويدئو کليپپ خيلی بامزه از داريوش.

خشم خانواده سلطنتی هلند از نمايش فيلم و عکس های يک ويدئوی خانوادگی.
مجموعه عکسهای خانواده سلطنتی هلند.

اسلايد شو مربوط به مراسم Miss Universe در اکوادور.

سايت رسمی جشنواره فيلم کن.
عکس سلمان رشدی و همسر جديدش در فستيوال کن. دو سه
عکس دختر جان کری در مراسم اکران کيل بيل ۲ در فستيوال کن.

Tuesday, May 18, 2004

قبرستون ده امام ـ قسمت اول

سال آخر دانشگاه تمام بچه های رشته نقشه برداری برای تکميل پايان نامشون بايد ۴۵ روز به اردوی شبانه روزی برند. ما هم از اين قائده مثتثنی نبوديم و توی تابستانی که ترم بعدش فارغ التحصيل می شديم رفتيم به اردوی شبانه روزی. محل اردومون هم دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران در ورامين بود. خيلی داستانها از اين اردو دارم که بعد ها شايد يک کتابش کنم. فعلا اينجا يکی از باحال ترين هاش را به عنوان اشانتين می نويسم شايد بعدا سر ذوق اومدم و تکميلش کردم. برنامه اردو به اين صورت بود که در موقع ورود به گروه های ۴ نفره تقسيم شديم و گروه ها بايد هر سه يا چهار روز يک پروژه را تکميل ميکردند. بعضی از اين پروژه ها مثل ژئودزی و نجوم به خاطر ماهيتشون بايد در شب انجام ميشد. برای پروژه ژئودزی بايد سه دوربين بر روی سه بنچ مارک سازمان نقشه بردری قرار ميگرفت و گروه ها در هر يک از اين نقاط مستقر می شدند و اطلاعات لازم را از طريق بيسيم های دور برد با هم مبادله ميکردند. تا اينجای کار همه چيز به نظر خوب و عالی بود، ولی اين تمام ماجرا نبود. در واقع مشکل از اون جايی شروع شد که بايد تصميم می گرفتيم که کی کجا بره يا بهتره بگم تصميم گيری راجع به اين که کی چه جوری بميره.

تعجب نکنيد حالا توضيح ميدم. اين بنچ مارکها در سه ايستگاه به اسامی دره گرگی ، فيلستون و قبرستون ده امام نسب شده بود. با تعريف هايی که محلی های اونجا ميکردند می دونستيم که فيلستون مرکز عقرب هاست و تمامشان شبها که هوا خنک ميشه دست زن و بچه را ميگيرن و ميزنند بيرون به هوا خوری و گردش. دره گرگی هم که از اسمش پيدا بود يک جايی بود وسط بيابون که پاتوق گرگ ها بود و تيمی که ميرفت آنجا حتما بايد آتيش روشن ميکرد. آخريش هم ده امام بود که چون داستان ما در اينجا شکل گرفته بيشتر توضيح ميدم.
ده امام يک قريه ای بود نزديک ورامين که بيشتر ساکنين آن را مهاجرين فقير کشور های دور و بر تشکيل ميدادند و طييعتا قبرستونش هم که محل استقرار ما بود آرامگاه اين گروه بود. راست و دروغش را نميدونم ولی محلی های اونجا ميگفتند که کلا اون منطقه پاتوق اشرار مسلح و قطاع الطريق هاست.

بگذاريد يک توضيح توی پرانتز بدم. کلا برنامه اين اردو ميشه گفت يکی از استثنائات سيستم آموزشی ما بود و خيلی کمک آموزشی بزرگی بود ولی فقط يک اشکال کوچک داشت و اون اين بود که در تمام اين مدت اردو جونمون يک جورايی کف دستمون بود و من هنوز که هنوزه تو کف اينم که چطور هيچ کدوممون نمرديم . يعنی اينجوری بهتون بگم که اين اردو حد اقل دو سه تا سور زده بود به اين Reality شو ها مثل Surviver و ازين دست.

برگرديم سر داستان. قرار بر اين شد که در يک انتخابات آزاد و دمکراتيک هر کسی خودش تصميم بگيره کجا می خواد بره، ولی چون هيچ کس هيچ کدام از اون جاها را نمی خواست بره قرار بر قرعه کشی شد. قرعه من خورد به دره گرگی ولی چون يکی از بچه ها از روح می ترسيد آويزون تنبون من شد که الا و للا من دلم می خواهد گرگ ها تيکه پارم کنند به جای اينکه شب وسط ارواح خبيثه باشم. منم پيش خودم سبک سنگين کردم و ديدم همون قبرستون بهتره که حد اقل اگه کشتنمون هزينه اياب و ذهاب نداشته باشيم بنابر اين جامو باهاش عوض کردم. حالا ديگه تيم قبرستون تکميل شده بود. بعد از خوندن شهادتين و خوردن شام ؛ البته اين شهادتين را هميشه قبل از غذای خوابگاه می خوانديم و ربطی به اين يکی برنامه مردنمون نداشت؛ ساعت هشت شب گروه ها از هم جدا شدند و به سمت محل های استقرار خودشون رفتند. من، اميد، امير عباس و آرش به هم راه استادمون که اون هم نسبتأ جوون بود و پير مرد راننده تيم گورستون را تشکيل ميداديم.

ادامه دارد


پيش خودمون فکر ميکرديم که حالا ميريم ميرسيم به يک آبادی به اسم ده امام که يک گوشش هم لابد قبرستونه واگه نصف شب کاری چيزی داشته باشيم چهار نفر دور و برمونند و به دادمون می رسند ولی ...

بعد از خروج از جاده اصلی حدوداً يک نيم ساعاتی در يک راه خاکی رونديم تا رسيديم به مقصد. اول فکر کرديم که يارو راننده شوخيش گرفته و يا اينکه می خواهد گلاب به روتون دست به آبی چيزی بکنه. ولی نه، قضيه واقعا جدی بود. آن چه که ما می ديديم يک مختصر بيابونی بود به شعاعی که چشم کار ميکرد و يک تپه سيخی اساسی اون وسط که بالاش دو تا اتاقک بود و روی شيب تپه هم يک مقداری سنگ کج و کوله که بعدا فهميديم سنگ قبرند. از راننده با تعجب پرسيديم همين فقط ! پس بقيه اش چی. گفت بقيه نداره که. همينه ديگه. فکر کرديم احتمالا اهالی عجله داشتند گفتند حالا فعلا گورستون را بسازيم آبادش را بعدا سر صبر می آييم می سازيم، عجله نيست. بهش گفتيم مرد حسابی خود ده کو. در آخرين نقطه ای که چشم کار ميکرد يک بلندی را نشون داد و گفت خود ده امام پشت اون کوهه. اينجوری بگم که جايی را که داشت نشون ميداد شيرين با ماشين يک ساعت راه بود. پيدا بود که اختلافات شديدی با مرده هاشون داشتند و خواسته بودند تا حد امکان از قائده دوری و دوستی استفاده کنند. شايد هم فکر کرده بودند چون بهشت زهرا بيرون تهرانه اينطوری شيک تره که گورستون بيرون ده باشه.

به هر حال مهم نبود که اونا چی فکر کرده بودند انچه که مهم بود اين بود که ما نمی دونستيم که وسط اين بر بيابون چه خاکی به سرمون بريزيم. با توجه به چيز هايی هم که راجع به راهزن ها هم شنيده بوديم و پير مرد راننده هم تاييدش ميکرد ديگه تقريبا مطمئن بوديم که شب اول قبرمون را در خدمت برادران و خواهران محترم قبرستان ده امام خواهيم بود. ولی چاره ای هم نداشتيم هوا داشت تاريک ميشد و قبل از تاريکی کامل ما بايد تجهيزات سنگين را از شيب تند گورستون بالا ميبرديم.

ادامه دارد

برای خواندن قسمتهای قبلی به اينجا برويد.

با هر زحمتی بود وسايل سنگين و بد دست را از شيب تند قبرستون برديم بالا.
البته اين بالا بردن هم توام با اعمال شاقه بود. تمام اون شيب تند
گورستون پر بود از سنگ قبر های کج و معوج . اين يارو استاده هم گير داده
بود که پاتون را روی قبور نگذاريد . بی انصاف خودش با اينکه دستش خالی
بود ،از شدت شيب زياد داشت با مکافات و چهار دست و پا می آمد بالا اونوقت
به ما که هر کدوم چهل کيلو بار داشتيم گير داده بود رو سنگ ها نريم. به
هر حال رسيديم بالای تپه و با ديدن بنچ مارک مبارک سازمان نقشه برداری،
جميعا يک فاتحه ای به گور پدر اون کسی که اين دسته خر را يک همچی جای بی ربطی کاشته خونديم .

ديگه تقريبا تاريک شده بود . پروژکتورمون را اول ازهمه راه انداختيم و بعد هم شروع کرديم به سر هم کردن دوربين و بيسيم و باقی قضايا. با بيسيم بقيه ايستگاه ها رو چک کرديم تا مطمئن شيم که اونها هنوز زنده اند بعد هم هماهنگ کرديم برای ثبت اطلاعات لازم. فرم کار به اين صورت بود که سر ساعت های مشخص بايد با دو ايستگاه ديگه ارتباط برقرارميکرديم و در فاصله زمانی بين دو ارتباط به غير از يک مقدار کاغذ بازی کار ديگه ای نداشتيم. استاده که قربونش برم بعد از اينکه تجهيزات را نصب کرديم رفت پائين و توی مينی بوس خوابيد. مونديم ما چهار تا و يک قبرستون خرابه. برای اينکه ترس بهمون غلبه نکنه مشغول صحبت با هم شديم و شوخی ميکرديم و مسخره بازی در می آورديم . تو اين هيرو بيرامير عباس تنگش گرفت. يک اتاقک حدوداً دويست سيصد متر آنورتر روی تپه بود که احتمال می داديم توالت باشه. بهش گفتيم پاشو چراغ قوه را بردار برو کارت را بکن وبيا. گفت مگه از جونم سير شدم که به خاطر يک مدفوع ناقابل برم تا اونجا.
گفتيم خوب اشکال نداره ميری اگرهم چيزيت شد ميگيم شهيد راه مدفوعش شده
ديگه. آقا خلاصه از ما اصرار از اون انکار. داشت ميمرد از فشار اين جريان
ولی حاضر نبود از ما فاصله بگيره. ديگه کم کم داشت بنده خدا قضيش جدی
ميشد و حالش بد ميشد. ديديم چاره ای نيست بهش گفتيم برو يک گوشه تپه و
خودت را راحت کن، ما رو ناراحت. امير عباس هم بعد از اينکه يک شکم سير
تپه را صفا داد و يک چهار پنج کيلويی وزن کم کرد، شلوارش رو کشيد بالا و با اينکه سعی کرد با خاک روی کثافت کاريش را بپوشونه ولی برای بوی کثافت کاريش هيچ راهی نبود و بايد تحمل ميکرديم.

هنوز کارش درست و حسابی تموم نشده بود که ديديم يک جوونک لاغر و نحيفی با يک چوب دستی از سمت مخالف قبرستون يعنی آنور تپه آمد بالا. اينقدر بنده خدا مفلوک بود که هيچ رقم جای ترسيدن نداشت و تنها چيزی که بهش نمی خورد راهزنی بود. فکر کرديم بدبخت چوپونی چيزی بوده از گله جدا شده و گم شده ، گوسفندها هم لابد هر چی گشتند پيداش نکردند و برگشتند آخورشون . واقعا اينقدر عجيب بود ديدن يک بچه نحيف وسط اون بيابون برهوت که هيچ فکری غير از اين نمی شد راجع بهش کرد. يک سلامی کرد و يک جوابی گرفت و يک چرخی زد و نميدونم با دست چه علامتی داد که يک هو ديديم از چهار طرف تپه هفت هشت نفر تفنگ به دست آمدند بالا و محاصرمون کردند. تمام اين جريان از لحظه ای که پسره آمد بالا تا وقتيکه ريختند دورمون شايد دو دقيقه بيشتر طول نکشيد.



Monday, May 17, 2004

فولکسی از جنس طلا

يادم مياد بچه که بودم بابام يک فولکس از نوع شديدا قورباغه ای و درب و داغون داشت که ما هر جا ميخواستيم بريم اين فولکسه مقدار زيادی هم خجالت را با ما به مقصد می رسوند. البته اگر به مقصد می رسيد.



اما حالا وضع عوض شده. اين ماشين حالا توی آمريکا و اروپا يکی از پر طرفدار ترين و جوان پسند ترين اتومبيل هاست. ولی اين تمام ماجرا نيست. اصل قضيه اينه که حالا يک فولکس ساختند از طلای۲۴ عيار.



اين ماشين که ۲۵۰۰ ساعت کار دست رويش انجام شده، تنها ماشين از اين نوع در جهان است. طبق گفته سازنده اش اين ماشين جون ميده برای استفاده در عروسی ها، کارهای تبليغاتی و البته کلکسيونر هايی که از عهده قيمتش بر بيايند. گروه سازنده اين ماشين قبل از اين هم فولکس ديگه ای ساخته بودند از جنس نرده آهنی و چوب که عکسش را در اينجا ميبيند.



لينک به سايت سازنده اين فولکس طلايی

Sunday, May 16, 2004

ل مثل لينک

Eyeblog دوربينی روی عينک. باهاش ضبط کنيد و همزمان پابليش کنيد.
فيلم توضيحاتش

ميدونستيد که تورنادو ميتونه يک خونه را مثل پر کاه بلند کُنه و با خودش ببره. اگه باور نداريد اين فيلم را ببينيد.

مبايل با صفحه اسکرين بزرگ برای ديدن فيلم.

پکمن را که يادتونه. اين هم قفسه اش که تو ebay برای فروش گذاشتند.

ميخواهيد بدونيد مرز بين ديوانگی و نبوغ چيه. کارهای اين بابا را گوش کنيد.

حرف دل صد ها نفر خوب نويس چون اين خوب.

قابل توجه مدعيان پاگندگی.

يک ويدئو کليپ زيبا از انريکو ايگلسياس . ممنون از اندرونی

مسابقه زيباترين سياست مدار ايران.

Saturday, May 15, 2004

مک دونالد و هپی ميل بزرگ سالان

محصول جديد مک دونالدواقعا آخرشه. اين هپی ميل شامل آب، سالاد و يک دستگاه شمارنده قدم برای دوندگان است. علاوه بر اين يک کتابچه اموزش تمرينات بدنی هم در اين بسته غذا هست که ابتکار اين غول رستوران های فست فود را کامل ميکنه.



اين کمپانی و ساير رستوران های زنجيره ای مشابه در طول چند ماه گذشته تحت فشار شديد مطبوعات و افکار عمومی به خاطر پر چربی و چاق کننده بودن غذاهايشان بودند. به همين دليل شمار زيادی از مشتريان خود را به خصوص در آمريکا و اروپا از دست داده بودند. حال بايد ديد آيا با اين محصول جديد راه بازگشت به اوج برای مک دونالد فراهم خواهد بود يا خير.



Friday, May 14, 2004

ل مثل لينک

عذرخواهی عجيب و غريب ديلی ميرور به خاطر عکسی که از آزار اسير عراقی توسط سرباز انگليسی چاپ کرده بودو بعد معلوم شد تقلبی بوده.
لينک به مطلب ديلی ميرور.
لينک به صفحه اول ديلی ميرور.

دی جی های مجری يک برنامه راديوئی به دليل خنديدن به اسير سربريده آمريکايی اخراج شدند.

تريلر فيلم جنجالی والت ديزنی The Incredible .

يک بازی خيلی باحال. ببينيد اين بابا کجا بايد بره.

توی اين همه بازی خشن و جفنگ بالاخره يکی پيدا شد که يک چيز حسابی درست کنه.
لينک به سايت Wild Divine .

بالاخره نقش ايران در عراق امروز چيه.

کی به بوش رای داده

بريد اينجا و تا ته صفحه بريد پائين و جدول نمره IQ افراد در ايالت مختلف آمريکا را ببينيد. همينجا ميتونيد ببينيد که کدام ايالت ها به ال گور رای داده بودند و کدام به بوش. جالبه نه !
حالا برای اينکه جالبتر بشه بريد اينجا و آمار افراد دارای ليسانس به بالا به تفکيک ايالات آمريکا در سال ۲۰۰۲ را ببينيد.
با مقايسه دو جدول به اين نتيجه ميرسيم که ۱۵ ايالت برتر از نظر تحصيلات به ال گور رای داده بودند و ۱۳ تا از ۱۵ ايالت پائين جدول تحصيلات، به بوش.
جدول IQ هم که خودش گوياست و نياز به توضيح نداره.

اولين ايرانی دارای لقب لرد

داوود آليانس مدير شرکت ان براون و تنها ايرانی دارای لقب سر، مفتخر به دريافت لقب لرد از ملکه اليزابت شد و به مجلس لردهای بريتانيا راه يافت. دريافت اين نشان مادام العمر برای لرد داوود آليانس و ۴۵ نفر ديگر، از طريق سايت نخست وزيری و به دستور ملکه بريتانيا به اطلاع عموم رسيد.

به اين ترتيب، وی با دريافت اين لقب اولين و تنها ايرانی خواهد بود که در مجلس لردهای بريتانيا حضور می يابد. در بريتانيا مقام لرد يا بارون به عنوان مهم ترين مقام اجتماعی بعد از دوک شناخت ميشود.



وی از جمله ثروت مندان بريتانياست و در رده بندی امسال ساندی تايمز با ۲۱۶ ميليون پوند ثروت در رده ۱۵۳ قرار داشت.

از محسنات لرد داوود آليانس تأکيد هميشگی وی بر افتخار به داشتن اصالت ايرانی است. وی در جريان زلزله اخير بم کمک های شايانی به زلزله زدگان بم اختصاص داد.

Thursday, May 13, 2004

ل مثل لينک

آيا راه خروج بحران آمريکا در عراق از ايران ميگذرد.

آمار سايت پارسيک.

عبدالرضا پهلوی برادر شاه سابق ايران درگذشت

عبدالرضا پهلوی برادر شاه سابق ايران درگذشت. خبر از منبع موثقه ولی لينک بدرد بخوری براش پيدا نکردم . در واقع هيچ چيزی که راجع به اين بنده خدا باشه پيدا نشد. تنها چيزی که پيدا کردم اين عکس بود از سايت بهارستان. اگر کسی چيزی پيدا کرد کامنت بگذاره يا ايميل بزنه تا خبر را کامل کنم.


توضيح عکس - مراسم ازدواج شهرآزاد پهلبد با هاوارد باریس از چپ: فرح پهلوی,محمد رضا پهلوی,تاج الملوک,شمس پهلوی,هاوارد باریس,عبدالرضا پهلوی,شهرآزاد پهلبد

Wednesday, May 12, 2004

ل مثل لينک

بی ام و در آسمان

کتاب ۲۳۳ صفحه ای نويسنده فرانسوی بدون حتی يک فعل.

هنر توطئه از مارک لامباردی کسی که با ترسيم خطوط و دواير ساده به روابط تروريسم بين الملل و منابع مالی آن پرداخت.

They Rule هر آن چه که ميخواهيد در مورد کمپانی های بزرگ آمريکايی و روابطشان بدانيد.اگر هم دلتون خواست تغييرش بديد. زيادی باحاله مراقب وقت باشيد.

فکر ميکنيد اگه يک مبل از Mouse Pad درست شه ميتونه راحت باشه جوابش اينجاست.

غذای ژاپنی دوست داشته باشيد يا نداشته باشيد با اين ها خيلی حال ميکنيد.

Pay Palتقلب در

اگه پول اضافه داريد و ميخواهيد از دست بديد حتما مشخصات اکانت Pay Pal خودتون را اينجا وارد کنيد و در انتظار باشيد تا عمليات دزدی به خوبی انجام بشه. در واقع اين سايت از روش بديعی برای دزدی استفاده کرده. داستان اينه که آدرس سايت تقلبيست و با استفاده از يک bug در ويندوز طراحی شده برای تشخيص اين کلاه برداري حرفه ای کافيه که صفحه Browser را کوچک کنيد آنگاه آدرس سايت اصلی از زير آدرس تقلبی ديده می شود . جالب اينه که اگه صفحه جديدی را روی اين صفحه باز کنيد همچنان آدرس تقلبی در روی تمام صفحات جديد باقی ميماند.

مسابقه بزرگ جمله سازی

علاقه مندان به شرکت در مسابقه بايد پاسخ های خود را تا پايان وقت اداری روز شنبه ۲۶ ارديبهشت ماه سپاهی به آدرس قرارگاه مرکزی سپاه پاسداران ( فرودگاه نصف السَنبلی سابق ) ارسال نمايند. متقاضيان بايد توجه داشته باشند که بر اساس تقويم سپاهی و با دستور اکيد فرماندهی محترم از اين پس تمامی شنبه ها، پنج شنبه می باشند و پنج شنبه ها، دوشنبه .

با کلمات زير جمله بسازيد:
افتتاح کنند - فرودگاه - نميشناسه - و سگ - خر تو خره - الکی ـ جند صد ميليون دلار - صاحبش را - مملکت را که - بدبخت - خرج برداشته - تنها در جايی که - اين امکان هست که - و الکی تر - از جيب ملت - درشو تخته کنند - بزرگترين

لازم به تذکر است که برنده بدبخت اين مسابقه بزرگ ميتواند با فرود در اين فرودگاه از امکانات ويژه گردش در کوچه باغ های اوين با اسکورت اختصاصی بهره مند گردد.

Tuesday, May 11, 2004

ل مثل لينک

اصلا اصلا توصيه نمی کنم، ولی اگه دلتون خواست روز خود تون را خراب کنيد اينجا ميتوانيد نسخه کامل ويدئوی بريدن سر اسير آمريکايی را تماشا کنيد .


چند فيلم از سخنرانی های اعضای القائده در مورد عمليات تروريستی و مسائل ديگر و فيلمی از مراحل آموزش القائده.

گزارش ويدئويی نسبتا کاملی از نيل مک دانلد برای CBC در مورد قتل اسير آمريکايی، زندان ابوغريب و نتايج کميته سنا.

فيلم گردن زدن اسير آمريکايی در عراق. اسلايدشو مرتبط
خبر مرتبط

۱۰۰ سايت برتر خبری دنيا.

Monday, May 10, 2004

دانشگاه شريف، سمينار راه آهن




اين عکس مصداق بارز استفاده ابزاری از کلام يا بهتر است گفته شود بخشی از کلام افراد برای رسيدن به اهداف مورد نظر است. برای آن گروهی که به غير از سياه و سفيد رنگی نمی شناسند ، اين عکس ميتواند خوراک خيلی خوبی باشد برای آن چه در ذهن دارند. اما روی صحبت من با خاکستری هاست؛ دوستان، بايد اذعان کرد که چه موافق و چه مخالف شخص رهبر باشيم بايد بپذيريم که به دليل قدرت سخنوری ايشان، بيان کلامی اينچنين از وی بسيار بعيد و تقريبا غير ممکن است . به بيان ديگر با يک ديد منطقی ميتوان به راحتی تشخيص داد که خامنه ای آدمی مثل حسنی نيست و به دليل توانائی بالا در پرداخت و پروراندن کلام، نمی توان از اين در وارد شد و به تخريب شخصيت وی پرداخت.

آن چه که مسلم است اينکه اگر اين عکس را ساختگی ندانيم، مطمئنا بايد پذيرفت که نمی توان با اين جمله ناقص به قضاوت نشست مگر با خواندن مبتدا و خبر و باقی اجزا اين جمله . بنابر اين چه خوب است که در همه حال منصف باشيم و مرز بين نقد و تخريب افراد را بدانيم. در غير اين صورت هيچ فرقی بين ما و بولتن سازانی که بسياری از انسان های شريف را در طی سال های گذشته به قربانگاه بردند نخواهد بود.

و کلام آخر اينکه ای کسانی که اعتقاد داريد که آن که دوست نيست، لاجرم دشمن است و آنکه با ما نيست يقينا بر ماست . پخش کنندگان اين عکس و بولتن سازان همه دارای يک ماهيتند. بيائيد تا ديرتر از اين نشده ، خاکستری را هم از جمله رنگها بدانيد. پيش از اينکه خود شما قربانی اين بازی تخريب شخصيت شويد.

ل مثل لينک

۱۰۰۰ سايت پر بيننده در گروه اجتماعی.

باورنکردنی ترين انيميشن که تا به حال ديديد.
سمپل 640 kbـ نسخه کامل 26 MB

عکسهايی از تکنيک های جنگی رامسفيلد.

عروسک های فيلم مل گيبسون برای فروش. The

Fog Of War فيلم فلشی بسيار ديدنی از Eroll Morris و برنده اسکار برای فيلم مستند.

اگر خواستيد سفر آنچنانی داشته باشيد حتما قبلش يک سری به اين سايت اينچنينی بزنيد.

يک سايت با تمپلت های مجانی باحال.

ميخواهيد بدونيد يک دفتر کار ويروسی چه ريختيه.

Sunday, May 09, 2004

رئيس جمهور چچن به قتل رسيد


رئيس جمهور چچن لحظاتی بعد از حادثه . عکس از Reuters و NTY روسيه


رئيس جمهور چچن لحظاتی بعد از حادثه . عکس از Reuters و NTY روسيه

احمد کادارف رئيس جمهور چچن در جريان مراسمی در گروزنی مرکز چچن به مناسبت پيروزی بر ارتش نازی در جنگ جهانی دوّم به قتل رسيد.

کادارف به همراه بيش از بيست شخصيت ديگر سياسی از جمله ژنرال والری بالانف فرمانده نظامی محلی ، منصوب دولت روسيه ، به وسيله بمبی که در زير جايگاه ويژه کار گزاری شده بود به قتل رسيدند. تعدادی از خبر نگران رسانه ها از جمله ادلان کاسانف خبرنگار Reuters نيز از جمله کشته شدگانند.

هنوز هيچ گروهی رسما مسئوليت اين عمل تروريستی را به عهده نگرفته .احتمال داده ميشود که جدايی طلبان چچنی در اين حادثه نقش اصلی را داشته باشند. از زمانی که کادارف متمايل به دولت روسيه شده بود، سيل انتقادات فراوانی را از جانب جدايی طلبان متحمل شده بود. وی از مخالفين تشکيل حکومت مستقل بود و از سيستم فعلی که همانا حکومت محلی تحت نظر دولت مرکزی بود، حمايت ميکرد. کرملين اعلام کرد که سرجئی آلانف نخست وزير چچن از امروز ،۹ می ، عهده دار وظايف رياست جمهوری خواهد بود.

متن خبر ازReuters .
عکس رئيس جمهور چچن دقايقی پيش از حادثه .
اسلايد شو مرتبط شامل عکس های تکان دهنده ای از لحظات بعد از حادثه.

Saturday, May 08, 2004

خاطرت يک وبگرد از خود جهنم - قسمت سوم

برای خواندن قسمت های قبل به اينجا برويد.

از اونجا حرکت کردم و يک مقدار جلوتر ديدم يکی کنار پل ايستاده و داره گلاب به روتون بالا مياره. رفتم جلو که کمکش کنم ولی تا شناختمش خشکم زد. يارو سعيد خودمون بود. در حالی که سعی ميکردم به ترس وتعجب خودم فائق بشم ازش پرسيدم: آقا سعيد چی شده. کمکی از دست ما بر مياد. بدون اينکه برگرده وبه من نگاه کنه سرش را به علامت تاسف تکون داد و چند بار زير لب گفت: امان از اعتياد پدر اين اعتياد بسوزه .

تعجب کردم، نميدونستم که معتاد شده. پرسيدم چی شد که معتاد شدی: در حالی که چمباتمه زده بود، برای اولين بار سرش را با زحمت به سمت من برگردوند و با چشمای خمار جواب داد: ای امان، امان از واجبی خوب، هر چند که رفيق بد هم بی تاثير نبود.

تازه اونجا بود که فهميدم قضيه چيه. فکر کردم که الان يه جورايی زيادی زده و به اصطلاح Over Doze شده. بهش گفتم: مثل اينکه زيادی زدی ، پاشو بريم، بالاخره تو اين همه مرده يه دکتری، پرستاری چيزی پيدا ميشه کمک کنه.

در حالی که سرش را بين زانوهاش قايم کرده بود گفت برو بابا خيلی پرتی ، چی چی رو زيادی زدی. اينجا اصلا گير نمياد. بعد سرش را بالا آورد و در حالی که با دستهاش به سمت پريا و فرشته هايی که با سرعت در بالای سرمون، روی پل در حال رفت و آمد بودند اشاره ميکرد داد زد که اين فلان فلان شده ها هم که واسه يه سر انگشت واجبی که هزار تا هم کوفت و زهر مار قاطی داره پول خون باباشون را حساب ميکنند. بعد با تاسف رو به من کرد و با حالت مظلومانه ای گفت : ببين چی بوديم و چی شديم، يادش به خير، اون دنيا چه اَجر و قربی داشتيم، سينی سينی برامون واجبی سناتوری صادراتی سرو ميکردند. حالا بايد برای نيم سيرش منت هر کس و ناکسی را بکشيم. کار زيادی نمی تونستم براش بکنم فقط دعا کردم که اميدوارم رفقای ساقيت هر چه زودتر از اون دنيا بياند که تو اينقدر در مضيفه نباشی.

کم کم ديگه داشت نوبت ما ميشد که بريم توی صف نامه اعمال.

ادامه دارد
بعضی از دوستان توقع پاسخ دارند ولی ناشناسند. ميشه يک کسی من را راهنمايی کنه چه جوری ميشه به آدم ناشناس جواب داد.

Friday, May 07, 2004

ل مثل لينک

اسلايد شو از بلندترين مرد جهان با ۲۰۵۳ متر قد.

اسلايد شو از دختران بوش.

فيلم توضيحات رامسفلد در برابر سنا و اعتراض شديد حاضرين.

نتيجه يک بررسی آماری باحال از جستجو کلماتی مثل بن لادن ، عراق و احمق در سايت کاخ سفيد.

بنر های باحال ضد بوش برای سايت شما.

۵۰ اتفاق بزرگ تاريخ موسيقی پاپ.

14700 مرد در آمريکا اسمشون علی است. ببينيد چند نفر هم اسم شما هستند.

اينم بيلبورد رئيس جمهور ما. البته کلی رتوش شده تا به اين خوبی شده.

استغفرالله! يعنی واقعا فلان راسپوتين هم چيزيه که کسی تو موزه بگزاره.

فرستادن جديدترين و سنگين ترين ماهواره تجاری دنيا به فضا ، متعلق به Direct TV، از طريق يک پلتفرم نفتی.
سايت شرکت فرستنده.

اينم يک جور ديوانگی. خوردن پنجاه فوت مکعب پاپکورن پر کره و نمک در هشت ساعت.

ظهور پيامبر جديد در عيالات متحده !

اولين سی دی نوحه و مرثيه به سبک هوی متال !

Thursday, May 06, 2004

سخنرانی شيرين عبادی در بانک جهانی

فيلم کامل اين مراسم را به زبان فارسی اينجا ميتوانيد تماشا کنيد ۵۷ دقيقه. سرعت بالا سرعت پايين
فيلم به زبان انگليسی. سرعت بالا سرعت پايين
صدای مراسم فارسی صدای مراسم انگليسی


مراسم Presidential Lecture در بانک جهانی روز سوم می امسال با معرفی شيرين عبادی برگزار شد. در اين مراسم ابتدا جيمز وولفنسون رئيس بانک جهانی در سخنانی کوتاه حدوداً پنج دقيقه به معرفی شخصيت خانم عبادی پرداخت و پس از آن خانم عبادی با تاکيد بر اهميت نقش فعاليت های بانک جهانی در کمک به بهبود شرايط کشور های فقير، به رئوس اهداف آينده جامعه جهانی برای اصلاح امور اين کشورها و مردم فقير آن پرداخت.
وی سپس به انتقاد از دادن وام به حکومت های سلطه گرو مستبد و با سيستم ديکتاتوری ، خواستار اجرای پيش شرط هايی برای پرداخت وام به منظور تحقق حقوق بشر در اين گونه کشور ها شد.
پس از سخنرانی نوزده دقيقه ای ؛ وی به مدت ۲۵ دقيقه به پُرسش های حاضرين پاسخ داد. شيرين عبادی در پاسخ به شخصی به اسم بهرام که اين سوال را مطرح کرد که آيا ايران هم از جمله کشور های غير دمکرات ارزيابی می نماييد صريحا اعلام کرد با توجه به نتايج انتخابات اخير، ايران هم از جمله کشورهای های غيردمکرات است. وی در پاسخ به خانمی که عدم داشتن آزادی در ايران را ناشی از سيستم اسلامی ايران می دانست گفت آن کس که بخواهد ظلم کند نياز به يک بهانه دارد يکی اسلام را بهانه می کند و ديگری امنيت ملی که اين سخن با تشويق حضار روبرو شد.

Wednesday, May 05, 2004

ل مثل لينک

عکس دو دختر بلژيکی ـ ايرانی در فرودگاه بروکسل قبل از تحويل به مادرشون به همراه سفير ايران.

گاوبازی برای کودکان بم.

خانم! اين پريز برق را من از جيبم در آوردم نديدی کجا گذاشتم.

شورای نگهبان قانون ضد شکنجه را تاييد کرد.

مارمولک ، فيلمی که همه را می خنداند به غير از روحانيان. نازيلا فتحی NEW YORK TIMES.

آغاز حملات مايکل مور به ديزنی بعد از متوقف کردن توزيع فيلم جديدش با مضمون ضد بوش.
توجيه ديزنی: در سال انتخابات وارد بازی های سياسی نمی شويم.
پيام مايکل مور در مورد توقف توزيع فيلمش در سايت شخصيش.

ال گور و ورود به بازار مديا با خريد تلويزيون کابلی .

موبايل کوکا کولا.

مارگارت تاچر و انتقاد شديد از بلر.

عکس هايی استثنائی از تلفيق و جابجايی مواد.

عکس های عباس عبدی در مرخصی.

بوش در تلويزين های عربی بابت کثافت کاری های ابوغريب عذرخواهی کرد.
فيلم عذر خواهی فرمانده آمريکايی در جلوی زندان.
کاملترين مجموعه عکس از آزار زندانيان عراقی و جسد زندانی کشته شده.

نقاشی پسری با پيپ از آثار پيکاسو رکورد فروش حراجی ها را با ۱۰۴ ميليون دلار شکست.

Jewel Eye يک جور خالکوبی يا ايمپلنت روی چشم، جديدترين ابتکار در دنيای مد.

اسلايد شو از کارگر مکزيکی که شش ميخ به داخل سرش رفته بود ونجات پيدا کرد.

vagrantly ،فتوبلاگ حسين درخشان.

جشن فارغ التحصيلی - قسمت نهم - آخر

برای خواندن هشت قسمت قبلی به اينجا برويد.

داستان به اونجا رسيد که ساعت پنج صبح ما را با سند مرخص کردند و برای هشت صبح گفتند بايد بيائيد دادگاه. صبح سر هشت همگی توی دادگاه منکرات منتظر بوديم که از دفتر قاضی صدامون کنند و نوبت دادگاه ما بشه. تو اون فاصله ما شيش تا (چهار پسر و دو دختر) به همراه دويست سيصد تا خلافکار ديگه توی حيات کوچيک اونجا و راه پله های ساختمان دادگاه پرسه ميزديم . الحمد الله از همه رقم هم آدم بود. از بانوان رئيس و همکاران گرفته تا صنف محترم چاقوکشان مرکز و از آدم های شيک و تر و تميز که ميشد حدس زد برای چی اونجا اند گرفته تا جر و جوونای مثل ما. يک چيزی که شديدا جلب توجه ميکرد بوی تعفن شديدی بود که توی ساختمون می آمد و برای من عجيب بود که اين پرسنل بدبخت توی اين بو چه جوری کار ميکنند.مثل اين که اون دور و بر مراسم پهن پزونی چيزی بود و يا اينکه گربه مرده ای چيزی توی ساختمون کار گذاشته بودند.

بگذريم، بعد از يک مدتی که با اين بو عادت کرديم متوجه شديم که گشنمونه من و محمد رفتيم و از دکه ای که توی حيات بود يک خرده خرت و پرت خريديم و برگشتيم. من يک مقداريش را بردم بدم شادی و دوستش ولی از اون جايی که هميشه خدا هر چيزی برای شادی ميگرفتيم يا بايد پس ميداديم و يا بايد عوض می کرديم (هنوزشم بعد از چند سال زندگی مشترک همينه) ، اونجا هم خانم وسط دادگاه منکرات گير سه پيچ داد که من بيسکويت مادر نميخوام، ساقه طلايی ميخوام حالا بيا و درستش کن. فقط فکرش را بکنيد، ما توی خيابون با دوتا ماشين جدا از هم داشتم ميرفتيم به خاطر يک چراغ زدن کارمون تا اينجا کشيده بود حالا خانم وسط حيات دادگاه امر به معروف داشت با من جر و بحث ميکرد که چرا ساقه طلايی نگرفتی. منم که بيشتر ايستادن و جر و بحث کردن را به صلاح نميدونستم ترجيح دادم يک بار ديگه برم و توی صف در خدمت افراد باب و ناباب بايستم که بيسکويت دلخواه خانم را ابتيا کنم. همين طور که توی صف ايستاده بودم حس کردم که پشت سريم هی داره سعی ميکنه که پاش رو بماله به پای من. اول جدی نگرفتم ولی ديدم که يارو بيخيال نميشه عصبانی شدم و برگشتم که يک چيزی بهش بگم که با ديدن قيافه اش ناخودآگاه خندم گرفت فکر کنيد يک آدمی را ديدم حول و حوش چهل سال، نصف قد من با يک کله قد دوتا هندونه و دو تا چشم که از شدت گودی و سياهی دورش قشنگ ميشد حدس زد که چه ورزشکار فعاليه. تا من را ديد که برگشتم يک چيزی بگم هل شد و دستش را که توی جيب شلوارش بود شروع کرد گردوندن و گفت نميدونم اين پولم را کجا گذاشتم. منم که قيافه مفلوک و بدبختش رو ديدم دلم سوخت و بدون اينکه چيزی بهش بگم برگشتم و منتظر ايستادم که نوبتم بشه. ولی ظاهرا يارو که ديده بود که من هيچی بهش نگفتم فکر کرده بود ما اهل بخيه ايم لامروت بدتر از اول چسبوند به ما. حالا از يک طرف من خندم گرفته بود از اين عبدالله که وسط اداره منکرات هم دست از فعاليت بر نميداره از طرف ديگه دلم ميسوخت که سوژه بهتر از من گير نياورده بود و از طرف ديگه هم عصبانی بودم از دست شادی که ما رو گرفتار اين بی ناموس کرده بود.

خلاصه ديدم که کم کم ناموسی را که بيست و اندی سال حفظ کردم در يک صبح زيبای پائيزی، وسط اداره امر به معروف و نهی از منکر داره به باد ميره . با عصبانيت برگشتم و ديدم باز يارو شروع کرد دستشو تو جيبش گردوندن، آروم بهش گفتم مثل اينکه تو اين فاصله نه تنها پولت پيدا شده ، بلکه کلی هم بهره روش اومد. خنديد؛ وقتی ديدم ميخنده ديگه داغ کردم؛ يقش رو گرفتم و با دو سه تا فحش آبدار از صف انداختمش بيرون و بهش گفتم برو ته صف. ديگه بعدش نفهميدم که توی صف پشت کی ايستاده بود.

با بيسکويت ساقه طلايی کذايی برگشتم ديدم حميد حراسون اومد جلو و گفت که شادی را با محمد و شروين گرفتند و بردند توی اتاق تعزيرات . يعنی اون جايی که شلاق ميزنند. ظاهرا ميخواسته اون بيسکويت مادره را که خوشش نمی آمد بده به شروين اينا که همون موقع يکی از اين قاضی ها رسيد بوده واين صحنه بی ناموسی را ديده بوده و شادی را به همراه محمد و شروين و آلت جرم يعنی بيسکويت مادر برده بوده برای تعزير. من هم سراسيمه رفتم به اونجا و به سرباز دم درش گفتم که خانمم اون توست و اجازه داد برم تو. مجبور بودم يک فيلمی بازی کنم تا بتونم از اونجا درشون بيارم..توی اتاق را يک نگاه سريع کردم ديدم يک ميز بود که قاضيه پشتش نشسته بود و اينور ميز چند تا صندلی بود که بچه ها روی اونها نشسته بودند کنار ديوار. فرصت فکر کردن بيشتر نبود. با حالت هجومی وارد اتاق شدم و حمله کردم به سمت شادی و شترق زدم توی گوشش با اينکه دلم از دستش پر بود ولی خيلی دلم براش سوخت طفلک هاج و واج مونده بود که چی شده. البته اين اولين و آخرين باری بود که من تونستم از پس شادی بر بيام و از اين بابت خيلی حال داد.

بگذريم بعد از توگوشی يکی دو تا سرباز که اونجا بودند آمدند و من را گرفتند من هم به حالت اينکه دارم تقلا ميکنم از دستشون در بيام در فرم حمله ای همچنان بد و بيراه ميگفتم و داد ميزدم ميکشمت، با آبروی من بازی ميکنی، تا کی من بايد چوب ندونم کاری تورا بخورم، پدرت را در ميارم پات رو بذاری خونه جفت قلم های پات را ميشکونم و از اين دست بد و بيراه ها. قيافه شادی و شروين و محمد خنده دار بود وقتی من اينجوری داد و بيداد ميکردم. طفلک ها هاج و واج مونده بودند.

فيلمی که بازی کرده بودم اثر خودش را کرد. يارو قاضيه يا هر چی ديگه که پشت ميز نشسته بود من را دعوت به آرامش کرد و گفت که بشين. در حالی که ميشستم گفتم برادر جيگرم خونه چه جوری ميتونم بشينم به من بگيد باز چه آبرو ريزی کرده اين بی صفت. بعد هم در حالی که سرم را به پائين انداخته بودم و مثل پاندول سر وشانه ها را به چپ و راست می گرداندم با حالت گريان ناله ميکردم که برادر جان دلم خونه، دلم خونه برادر جان و با دست ميزدم روی پاهام. بچه ها که ديگه فهميده بودند که قضيه فيلمه سرشون را به حالت خجالت انداخته بودند پائين و هيچی نمی گفتند. يارو که حالا ديگه من را به عنوان عنصر متعهد باور کرده بود چايی خودش را گذاشت جلوی من و با صدای آرام رو به من گفت نسبت ايشان با شما چيست. چون ميدونستم اينجا ربطی به دادگاه اصليمون نداره ريسک کردم و گفتم حاج آقا زنمه. يارو با لحن دلسوزانه در حالی که سعی ميکرد بقيه آدمای توی اتاق نشنوند و من بيشتر از اين بی ابرو نشم گفت پسرم زن آدم هم جزو اموال آدمِه چه طوره که پول توی جيبت را مراقبی که ندزدند اين را هم بايد همين قدر مراقبت کنی. در حالی که نشون ميدادم خيلی مظطربم با صدای لرزون پرسيدم حاجی باز چه دسته گلی به آب داده . سرش را به علامت تاسف عميق چند بار تکان داد و گفت در مرکز نهی از منکر به پسر های غريبه بيس ـ ک ـ ويت تعارف کرده (تأکيد دارم به نحوه تلفظ بيسکويت). اين را که شنيدم با دو تا دست و با آخرين قدرت کوبيدم توی سر خودم طوری که فکر کنم کلم تکون خرد و ضجه زنان فرياد زدم وا مصيبتا . اين حرکتم اينقدر غير طبيعی بود که خود يارو حاجيه هم حيرون مونده بود من چرا همچين ميکنم. يک لحظه ترسيدم که نکنه زيادی شورش کرده باشم و يارو بفهمه که فيلمه ولی چاره ای هم نداشتم، بايد ادامه ميدادم. نشستم روی زمين و همچنان ضجه کنان ادامه دادم که ای خدا من را بکش که ديگه طاقت اين همه خفت را ندارم. حاجی اين بی صفت اصلا به خاطر همين بی آبرويی ها امروز اينجاست. بيرون اينجا هم آدامس تعرف کرده که گرفتنش، اونم کجا؟ توی صف سينما ، باز هم آدم نشده. بعد هم روم را کردم به شادی و داد زدم که امکان نداره ضمانتت را بکنم همينجا بايد بمونی وشلاق بخوری تا آدم شی. بعدش رومو کردم به سمت يارو و گفتم حاجی همينجا جلوی چشم من بايد تعزيرش کنيد تا بفهمه يک من ماست چقدر کره داره .

خلاصه آقا دردسرتون ندم، فيلم ها اثر کرد و يارو که ديد من خودم کاسه داغتر از آشم گفت ميتونيد بريد. تازه موقع در آمدن از اتاق هم من را کشيد کنار و گفت که خيلی هم بهش سخت نگير و با عطوفت کمکش کن تا اصلاح شه. بنده خدا فکر کرده بود من ممکنه يه بلايی سرش بيارم.

بگذريم وقت دادگاه اصلی رسيد و ما رفتيم بالا توی دفتر دادگاه برای کارهای اداری اوليه و وارد کردن مشخصات و از اين حرفها. چيزی که اونجا جالب بود اين بود که اونی که مشخصات را مينوشت گير داد به شروين. وقتی که نوبت شروين شده بود ازش پرسيد شغلت چيه گفت دندان پزشک پرسيد کجا کار ميکنی. گفت تازه ديروز فارغ التحصيل شدم. گفت پس بگو بيکاری، برای چه ميگی دندونپزشک. و تو دفترش وارد کرد شغل بيکار. حالا شروين داغ کرده بود و با يارو بحث ميکرد که بايد عوض کنی و شروع کرده بود با يارو يک به دو و بحث سياسی. اما قبل از اينکه کار بالا بگيره شروين را آروم کرديم و نشونديم. بعد هم توی دادگاه چون از قبل سفارش شده بوديم با يک تعهد کتبی قضيه فيصله پيدا کرد و آمديم بيرون.

پايان

آهای آهای ننه ، من گشنمه

Tuesday, May 04, 2004

ل مثل لينک

گزارش دقيق و جالب نيويورکراز زندان ابوغريب.

پسر قذافی بعد از يک دوره سه ماهه محروميت به خاطر دوپينگ برای تيم پروجيا در کالچيو به ميدان رفت.

جشنواره گوجه فرنگی در اسپانيا.

خوشگل درخت شفتالو.

اسلايدشو از جشنواره دختر شايسته ۲۰۰ کيلو به بالا.

اسلايدشو از آزادی راننده کاميون آمريکايی اسير در عراق.

سايت اختصاصی جان کری برای جمع اوری کمک مالی برای انتخابات.

Monday, May 03, 2004

یک قلپ بخنديم







اتحاديه يا انجمن و يا هر دو

بحث انجمن وبلاگ نويسان و لزوم بودن و نبودن و چگونه بودنشان همچنان بحث داغ وبلاگ نويسان است . گروهی از اساس مخالف داشتن چنين انجمنی هستند و دسته ای ديگر هم معتقد به داشتن انجمنی مشروط و محدود. آن چه که من به آن باور دارم اين است که نه تنها وجود انجمن وبلاگ نويسان لازم است بلکه بايد از هر گونه قيد و بند زدن و مشروط به شروط خاص کردن آن نيز حذر کرد. در واقع اعتقاد دارم آنچه که دوستان گروه دوّم امثال آقای قاجار ميخواهند يعنی اتحاديه صنفی ـ و نه انجمن ـ ،برای وبلاگ نويسان دقيقا به دلايلی که ايشان متذکر شدند لازم است ولی به دلايلی که شرح خواهم داد کافی نيست.

به بيان حقوقی اثبات شيئ، نفی ما عدا نمی کند. يعنی اولا که بايد توجه به تفاوت های ميان اتحاديه و انجمن داشته باشيم و در ثانی با اين تصور که اولی هست خود را و جامعه را بی نياز از ديگری ندانيم. به بيان ديگر داشتن اتحاديه صنفی وبلاگ نويسنان ضروريست ولی اين مسئله به هيچ وجه منافاتی با داشتن انجمن يا انجمن هايی که اعضای آن را وبلاگ نويسان تشکيل دهند نيست. تأکيد دارم بر توجه به تفاوت اتحاديه و انجمن و به کار نبردن يکی به جای ديگری به اين خاطر که اين دو ماهيتی متفاوت دارند.
در اتحاديه های صنفی هدف اصلی تأمين منافع فردی و جمعی افراد هم پيشه و پيگيری مطالبت آن صنف خاص می باشد . اين گونه اتحاديه ها ميتوانند به عنوان فردی حقوقی پيگير مسائل مربوط به آن صنف خاص و اعضای حقيقی آن باشند.

اصل اول در يک اتحاديه هم پيشگی تمامی اعضای آن و يکی بودن نوع کار تمامی اعضا است. حال آنکه يک انجمن اگر چه که در بسياری موارد از دل خود اتحاديه ها شکل می گيرد و اعضای آن دارای پيشه يکسانند ، ولی سبب وجودی آنها نه هم پيشگی که هم فکری و هم عقيدگی است و داشتن خط فکری واحد.
هر صنفی تنها و تنها نياز به يک اتحاديه دارد چرا که هر آن چه که در آن انجام ميشود در جهت منافع صنفی است و نه چيز ديگر. حال آنکه ميتوان به تعداد عقايد و باورهای متفاوت در يک صنف انجمن داشت و اين نافی حق تک تک اعضای اين انجمن ها در اتحاديه صنفی آنها نيست. اما آن چه که در اين هر دو مشترک است همانا فلسفه هر نوع فعاليت جمعی می باشد که بر مبنای نتيجه گيری بهتر در اهداف به دليل کار جمعيست.

با توجه به تعريف بالا بسيار پسنديده است که همانطور که دوستان در فکر تشکيل اتحاديه به منظور تأمين امنيت شغلی وبلاگ نويسان می باشند، گوش چشمی هم به تشکيل انجمن هايی برای پيگيری مسائل اجتماعی و سياسی داشته باشند. در حقيقت اگر بپذيريم که اين صنف شامل هزاران نويسنده می باشد که عمدتاُ از قشر تحصيل کرده و فرهيخته جامعه با شاخص تاثيرگزاری اجتماعی ده به يک می باشند، آنگاه ميتوان پی به قدرت اين گروه، آنگاه که در قالب انجمنی متحد برای رسيدن به اهداف مشخص سياسی و اجتماعی در حال فعاليت ميباشد، برد.

مطلب ديگه ای که حتما می بايست مطرح ميکردم در رابطه با موضوعی است که متاسفانه برای چندمين بار است که حسين مطرح ميکند و نياز به اصلاح و يا توضيح بيشتراز جانب خود او دارد . بخوانيد:

"قبلا هم نوشته بودم که اعتراض وب‌لاگ‌نويسان به نتايج انتخابات درست به اندازه‌ی اعتراض ايميل‌داران به اعدام کبری رحمان‌پور بی‌ربط است. اما ايمیل‌داران می‌توانند مثلا به کنترل ايميل‌هايشان در شرکت‌های سرويس‌دهنده‌ی ايرانی و در نتيجه نقض حيطه‌ی خصوصی‌شان اعتراض کنند. اين را بر اساس منطق می‌گويم، نه از روی شکمم."

باعث حيرت است که يک چنين اشتباه فاحشی برای اثبات عدم نياز به انجمن وبلاگ نويسان از شخصی مثل حسين سر بزنه.در واقع ايشان با تنها وتنها يک قياس آنهم از نوع شديدا مع الفارق پرونده هر نوع انجمنی در دل وبلاگستان را پيچيده اند و کنار گذاشته اند. شايد اين سوء تعبير ناشی از تعريف غلطی است که حسين از وبلاگ عاريت گرفته و بر وبلاگ نويس نهاده و آن همان داشتن ذات بی مرکزدر وبلاگ است. حال آنکه بر طبق تعريفی که ديويد واگنر از وبلاگ نويسان داده و از قضا خود حسين برای اولين بار در وبلاگستان فارسی عنوان کرد آنرا بخشی از اجتماع دانسته.بخوانيد:

"بخشی از یك اجتماع است: یعنی مربوط به دسته ای از افراد است كه علاقه مشتركی دارند و به خاطر آن به طور مجازی دور هم جمع شده اند."

حال بر چه مبنا و روی چه اصلی حسين به اين نتيجه رسيده که وبلاگ و ايميل يک ماهيت دارند و در نتيجه وبلاگ نويس و ايميل نويس هم ماهيت مشابه دارند چيزی است که بايد خود او جوابگو باشد. ولی آن چه که برای من واضح و مشخص است اين است که وبلاگ نويس مطمئنا به هزار و يک علت با ايميل نويس متفاوت است که مهمترين تفاوت، همانا قدرت خلاقيت يک وبلاگ نويس است. اين مقايسه همان قدر بی منطق است که مثلا مقايسه تلفن زنندگان و نويسندگان. بنابراين واقعا نيازی به توضيح بيشتر نمی بينم. اميدوارم که حسين منظور خود را بيشتر شرح دهد تا بتوان در مورد ان به بحث نشست. با استدلال فعلی پاسخی بيشتر از اين نمی توان داد .

Sunday, May 02, 2004

ل مثل لينک

به خواب رفتن خلبان ژاپنی در حين پرواز.

عکس ديگه ای از آزار زندانيان عراقی . دو سه

مراقب بی ام و دارها باشيد! خطرناکند.

اسلايدشو از يک نمايش هوايی.

اسلايدشو از مراسم خاکسپاری ۲۱ کودک کلمبيايی کشته شده در حادثه تصادف.